نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ کربلایی حسین رجبیه
ای خدا منتظر زمزمۀ یا رب تو وی اجابت شده مجذوب دعای شب تو
خانۀ خشت و گلت کعبۀ عرش الرحمان از ازل تا به ابد دور سرت گشته زمان
چادر عصمتت از پردۀ اسرار قِدَم زده بر پیرهنت دست توسل آدم
دختر ختم رُسل مادر پیغمبرها سایهات روزِ ازل بر سر پیغمبرها
مهر تو داد گِل حضرت آدم را روح نام تو روز ازل حک شده بر کشتی نوح
پلۀ تختِ تو پیشانی عرش ازلیست تو فقط کفو علی هستی و کفو تو علی ست
قنبر درگه تو رتبۀ آدم دارد فضهات معجزۀ حضرتِ مریم دارد
ای خدا گفته سلام و صلواتت هر دم کیستی تو که پدر گفت فدایت گردم؟
اولین مطلع حُسن ازلی کیست؟- تویی رکن ارکان علی و، رکن علی کیست؟- تویی
هرچه گفتیم و نگفتیم از آن اولایی تو همان فاطمهای فاطمۀ زهرایی
چار بانوی بهشتند ارادتمندت هشت تن حامل عرش ازلی پابندت
دست تو دست خداوند تعالاست مگر که بر آن خم شده و بوسه زده پیغمبر؟
روح گهوارۀ فرزند تو را جنباند آسمان گردد و دستاس تو را گرداند
چهره بر خاک سر کوی تو آورده نیاز کرده پرواز به هنگام نماز تو نماز
خلق ناگشته، در آغوش خدا بودی تو نه خدا، نه ز خداوند جدا بودی تو
سرور عالم بر همسریَت فخر کند پدرت احمد بر مادریَت فخر کند
تو همان سیب بهشتی که خداوندِ وَدود شب معراج به پیغمبر خود هدیه نمود
چه به خلقُ چه به خویُ چه به خَلقُ چه سرشت تو بهشتی تو بهشتی تو بهشتی تو بهشت
در صف حشر تو امید گنهکارانی دوزخ و نار به فرمان تو، تو سلطانی
حکم، حکم تو و فرمانِ تو فرمان خداست عفو، عفو تو و غفران تو غفران خداست
این ندا میرسد از جانب ذاتِ الله فاطمه حاجت خود را ز خداوند بخواه
تو بگو تا که ببندیم در دوزخ را تو بگو تا که کنیم گل شرر دوزخ را
تو بگو تا که عذاب از همگان برداریم دوزخی ها را در گلشن فردوس آریم
من خدایم ولی امروز خدایی با توست حکم آغاز ز تو حکم نهایی با توست
تو بگو دشمنتان را به سوی نار کشم تو بخواه از من تا ناز گهنکار کشم
تو بگو تا همگان را به حسینت بخشم تو بگو تا همه را بر حسنینت بخشم
در کنارِ پدر و شوهر و مام و پسرت تو روی سوی جنان خلق به دنبال سرت
بر سر دست تو یک پیرهن خونین است همه گویند که اسباب شفاعت این است
دوزخ و نار در آن روز بوَد پابستت دست عباس علمدار به روی دستت
چشم یک خلق گنهکار به سوی دستت پیکر پاک دو شش ماهه به روی دستت
همه در وحشت میزان و حسابند و کتاب همه گویند که یا فاطمه ما را دریاب!
پیش رویت سر خونین اباعبدالله تویی و حنجر خونین اباعبدالله
همه را رنگ ز رخسار پریده آن روز همه گریند به رگهای بریده آن روز
تا که از شانۀ خود کوهِ گنه بردارند چشم بر خون گلوی علی اصغر دارند
بر شفاعت نگه نور دو عینت کافیست نخی از پیرهن سرخ حسینت کافی ست
گرچه بر دامن لطفت همه را دست رس است بدن له شدۀ محسن شش ماهه بس است
همه از هم بگریزند و تو در اوج جلال کنی از لطف و کرم شیعۀ خود را دنبال
عفو بر خاک ره شیعۀ تو سر فکند چادر خاکی تو، سایه به محشر فکند
بس که از چادر خاکیت کرم می بارد قاتلت هم به تو امید شفاعت دارد
به شرار جگر و ناله و سوزت سوگند به مناجات شب و گریۀ روزت سوگند
که به آن جانی غدار محبت نکنی قاتلت را به صف حشر شفاعت نکنی
ظلم و جور ستم بیعددش یادت هست جای دست و ضربات لگدش یادت هست
یاد داری که چگونه حسنت می لرزید؟ نفس شوهر خیبر شکنت می لرزید
خاطرت هست که سوزاند دل مولا را خاطرت هست که می گفت بزن زهرا را
خاطرت هست که از درد به خود پیچیدی؟ خاطرت هست که داغ پسرت را دیدی؟
تابِ تب نای ناله نیست مرا جان ندارم به مرگ بسپارم منعم از گریه کرده اند ولی کم نشد اشک هایِ بسیارم
آه سلمان چقدر دلگیرم بی قرارم عجیب بی تابم صورتم درد میکند سلمان مدتی هست که نمی خوابم
آه سلمان تو محرم مایی گوش کن ماجرایِ دردِ مرا باز شد بابِ زن زدن وقتی بست تقدیر دستِ مرد مرا
آه سلمان تو که خبر داری گرچه بسیار دیده ام صدمه دست بر معجرم نبردم چون همه نابود میشدن همه
آه سلمان قبول داری که حق ما اینهمه عذاب نبود بازوی من نمی شکست اگر دورِ دست علی طناب نبود
آه سلمان چه روزِ سختی بود عشق آن روز مُرد در کوچه رازِ دستار بستنم این است به سرم ضربه خورد در کوچه ..
آه سلمان هنوز در عمرت طعم سیلی چشیده ای یا نه!؟ استخوان شکسته داشته ای؟! دردِ پهلو کشیده ای یا نه!؟
آه قنفذ چه بی ادب شده بود سخنش نیش دار بود و درشت دومی یک لگد به در کوبید پسرِ سوم علی را کشت
آه این روزها به رویِ علی طعنه شمشیر میکشد سلمان تا که نام مغیره می آید بازویم تیر میکشد سلمان
آه سلمان علی غریب شده ست من چگونه بدونِ غم باشم هدف زندگیِ من این بود پیش مرگش فقط خودم باشم
آبروی مدینه را برده چادرِ خاکی عیال علی شوهرم دید که کتک خوردم من بمیرم برای آل علی
*تا پای مرگ دخت نبی را مغیره زد ای كاش بین كوچه دگر مجتبی نبود
هزار بار نگفتم نیا به دنبالم میان کوچه دویدن به تو نمی آید*
به خدای علی قسم که من از غاصبین خلیفه بی زارم حقمان را چه ساده ناحق کرد سخت از آن خلیفه بیزارم
نه که امروز تا قیامت هم دلخور از ساکنانِ آن شهرم جز کسانی که با علی ماندند من در این شهر با همه قهرم
تا پای مرگ اهلِ مدینه مرا زدن ممنون این محبت و این مهربانیم ــــــــــــــــــ آتش از تاثیرِ خود شد شرمگین در حضور نور خاکسترنشین
بود ناظر، چرخ با صدها نگاه در بر آن هالۀ خون خفته، ماه
مادرش آمد، برای دیدنش دیدنش، بوییدنش، بوسیدنش
یا رب! این فرزند دلبند من است؟ این سر خونین فرزند من است؟
خفته در خاکستر کنج تنور گشته آن مطبخسرا، مجلای نور
مه خود را هزاران مشتری دید ولیکن چهره اش خاکستری دید عجب خولی از آن شاه حجازی نمودی در جهان مهمان نوازی
.