نمایش جزئیات

روضه و اشعاری زیبا در توسل به امام صادق و حضرت اباعبدالله علیهم السلام _ کربلایی علی کرمی

روضه و اشعاری زیبا در توسل به امام صادق و حضرت اباعبدالله علیهم السلام _ کربلایی علی کرمی

روایت ست که خالی ز هرچه اشکال است
ثقه ست چون سندش منتهی الآمال است
 
که بود حضرت صادق به خانه دورانی
رسید محضر او شیعۀ خراسانی
 
گلایه کرد به حضرت؛ که ای امام ششم!
برایِ معرکه آماده‌اند این مردم
 
نظر کنید مساجد پُر از مسلمان اند
کنون که شکر خدا شیعیان فراوان اند
 
به خلق حجت خود را دگر تمام کنید
زمان آن نرسیده ست تا قیام کنید؟
 
سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد
غلام خانۀ حضرت به خانه داخل شد
 
امام گفت بیا و اطاعت از من کن
تنورِ خانۀ ما را بیا و روشن کن
 
غلام خانه که هارون مکی است اسمش
بدون اینکه ببینند ترس در جسمش
 
بدون حرف اضافه در آن تنور نشست
امام صادق درب تنور را هم بست
 
پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا
امام گفت فلانی! تنور را بگشا
 
همین که باز شد آن از شراره ها گلگون
غلام سالم و سالم پرید از آن بیرون!
 
امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی!
نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟
 
تویی که دعوی یاری شیعه ها داری
بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟
 
رها ز همهمۀ شیعیان صوری باش
اگر که شیعه شدی، شیعۀ تنوری باش
 
رها کن آنکه به غیر از امام میجوید
ببین امام زمانت به تو چه می گوید
 
تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود
تنور حادثه تنها همین تنور نبود
 
دوباره در تب و تابی عجیب افتادم
تنور گفتم و آمد حکایتی یادم
 
تنور حضرت صادق اگر گلستان شد
تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد
ـــــــــــــــــ
سری که بود سرآمد به کل مافیها
سری که خفت به دامانِ حضرت زهرا
 
ندانم از چه به کنج تنور اُفتاده
به دست لشگری از ظلم و زور اُفتاده
 
چرا تمامی موهاش سوخته اند؟
به چند کیسۀ زر سرش فروخته اند؟
 
برای دیدن این سر رسید مادرِ او
دوباره شانه زند گیسویِ مطهر او
 
به ناله گفت بُنَّی تو مادری داری ..
 
حسین جان ..
مگه این لبایِ کبودُ ندیدن
اینا که همه ناله هامو شنیدن
چرا نامنظم گلوتُ بریدن ..
ـــــــــــــــــ
برای دیدن جانان چقدر تشنه شدی
بگو که زخمی تیر و کدام دشنه شدی
 
شدم ز داغِ تو مادر اسیر و سرگشته
به من بگو که چرا صورتِ تو برگشته
 
تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
وگرنه موی تو باید بلندتر می بود
 
غریبی از رُخت پیداست مادر
سرت اینجا تنت آنجاست مادر
به آنکس که سرت از تن جدا کرد
نگفتی مادرم زهراست مادر
 
چه کس مادر شکسته اَبرویت را؟!
بنازم چشم ناز بی سویت را
دوباره با همین دست شکسته
زنم شانه عزیزم گیسویت را ..
 
من امشب زندگی از سر بگیرم
ز موهای تو خاکستر بگیرم
نشد آن روز آیی در بر من
ولی امشب تو را در بر بگیرم
 
*یادتِ مادر .. نتونستم بغلت کنم ..*
 
چشم بگشا ای حسین از ره دور آمده ام
مو کنان از پی آن پیکرِ نور آمده ام
آب دادن و یا تشنه بریدن سرت؟!
وای بر من که من از آب طهور آمده ام
.