نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ کربلایی محمدحسین پویانفر
پَرِت سوخت
به آتيش كشيدن دَرِ خونه رو، پيكرت سوخت
بميرم جلو چشمايِ زينبت معجرت سوخت
پَرِت سوخت
بميرم، تويِ كوچه ها ميكِشن دشمنا حيدرت رو
با يه ضربه از تو گرفتن گُلِ پرپرت رو، واويلا
گناهِ تو مادر چي بوده، وا اُمّاه
كه رويِ تو اينجور كبوده، وا اُمّاه
علي ديگه طاقت نداره، واويلا
كه زهرا تو آتيش و دوده، واويلا
بميرم، چي بايد بگم از غمِ سيلي و تازيونه
نزن بي حيا مادرم فاطمه نيمه جونه
واويلا، بميرم كه زخمِ دلِ حيدرت، بي حسابِ
سلامِ علي ديگه تو كوچه ها، بي جوابِ، واويلا
چرا رنگِ زينب پريده، وا اُمّاه
چرا قَدِّ مادر خميده، وا اُمّاه
الهي كه بارون بگيره پشتِ در
الهي كه بچه ام نميره، پشتِ در، وا اُمّاه
تو كوچه يه جوري زدن اون غلافُ به بازويِ مادر
كه دستش جدا شد ديگه از تو دستاي حيدر، واي مادر
بميرم، دوباره علي مونده و خنده ي تلخِ مردم
زمين خورده مادر تو كوچه برا بارِ چندم
چهل مردِ جنگي رسيدن، وا اُمّاه
كه دستِ علي رو ببندن، وا اُمّاه
بميرم كه يك عده نامرد تو كوچه
به اشكايِ حيدر ميخندن، وا اُمّاه
*واي...مادرم، مادرم، مادرم، مادرم...اين دستت رو بالا بيار بگو: واي...مادرم، مادرم، مادرم، مادرم...اين دستت رو كه بالا مياري برات سخت نيست، اما پهلو كه بشكنه، دست آسيب ببينه، بالا آوُردنش سخته... واي...مادرم، مادرم، مادرم، مادرم...
بي بي دست گذاشت رو زانويِ مولا، فرمود: علي جان! من ميرم پشت در، اينارو ردشون ميكنم، اول اينكه بابام زياد سفارشِ من رو كرد، دوم اينا زنهاشون خبر دارن كه من بارِ شيشه دارم، پشت در اومد، يه حرامي صدا زد: علي زن فرستاده پشتِ در، حالا از اين به بعد رو خودش نوشته، نوشته: معاويه! صداي نفس زدنهاي زهرا رو از پشت در مي شنيدم، يادِ سفارشات پيامبر افتادم، چند قدم عقب رفتم، اما كينه ي از علي مقابل چشمم آمد، چنان با لگد به در زدم...*
چند تایی زدند با پا در
تا که افتاد رویِ زهرا، در
گیرم از دست سنگ ها نشکست
چه کند بار شیشه اش با، در
همه کج رفته اند... حتی میخ
همه لج کرده اند... حتی در
*يه وقت صدايِ بي بي بلند شد:" يا اَبتا!" ناله ي دوم صدا زد: "يا اميرالمؤمنين!" سكوت همه جا رو فرا گرفت، يه وقت ديدن يه صدايِ بي رمقي بلند شد: "یا فِضّةُ خُذینی" سر بسته ميگم خواهرا بيشتر گريه كنن...*
بعدِ يك عمر مُراعاتِ كنيزانِ حرم
فضه ي خادمه آخر به چه كاري افتاد.
*ميگه: به حال اومد، نگفت: بچه ام رو كشتن، نگفت: دستم رو شكستن، نگفت: سينه ام رو شكستن، صدا زد:" فضه! اَينَ علي؟"فضه! علي رو كجا بردن؟ گفتم: خانوم جان! ريسمان به گردنش بستن به طرفِ مسجد بردنش، خودش رو رسوند به مسجد هر طوري بود، يه وقت صدا زد " يا اَهل المدينه!" اگه يه مويي از سَرِ علي كم بشه، ميرم كنارِ مزارِ پيامبر، پيراهنش رو به سر مي اندازم، موهام رو پريشون ميكنم، نفرينتون ميكنم، سلمان ميگه: هنوز حرف بي بي تمام نشده بود، ديدم ستون هاي مسجد ميلرزه، آقا اميرالمؤمنين از زيرِ شمشير صدام زد: سلمان! برو به فاطمه بگو: علي ميگه نفرين نكن... فرمود: امر، امرِ علي است، اما تا رهاش نكنن نميرم، اينقدر ايستاد تا ريسمان از گلويِ مولا باز كردن، بي بي يه دست به پهلو گرفته بود، هي دورِ مولا مي گشت، هي صدا ميزد: جانم فدات يا ابالحسن!...
"صَلَّ الله عليكَ يا اباعبدالله..." بي بي جان! يه شمشيرِ برهنه ديدي دلت تاب نياوُرد، واي از اون ساعتي كه نيزه دار، شمشيردار، يه عده با سنگ، پيرمردا با عصا، يه كاري كردن با بدن، وقتي خواهرش رسيد ميانِ گودال، هي صدا ميزد:" أ أنتَ اَخي؟" آيا تويي برادرِ من؟ صدا از رگ هاي بريده بلند شد"اُخَيَّ اِليَّ"...حسين...*
پس با زبان پُر گِله آن بَضْعَةُ رَّسول
رُو در مدینه كرد كه یا اَیُهَّا الرَّسوُل
این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صیدِ دست و پا زده در خون حسین توست
*دستامون رو بالا بياريم، پدرا، مادرا، گذشتگانمون همه فيض ببرن، همه اونايي كه روضه ي بي بي رو نفس به نفس، زبان به زبان به ما رسوندن، همه فيض ببرن، صدا بزنيم: اي حسين...*