نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها بانوای سید مجید بنی فاطمه
شب آخرِ بی بی است، خدا نیاره برا جوونی که دکترا بگن دیگه باید ازش قطع امید کنید، آخرین شبی است که زهرا بچه هاش رو کنار خودش آورد، دست رو سرشون کشید، فرمود: برا من دعا کنید عزیزانم...همه میدونن دعای زهرا چقد گیراست، زهرای مرضیه هم میدونه آمین حسنین و زینبین چیه، صدا زد: بچه ها بیاید اینبار میخام برا خودم دعا کنم، همه بچه ها خوشحال شدن گفتن مادر اینقدر برا همسایه ها دعا کرد حالا میخواد برا خودش دعا کنه، دور مادر رو گرفتن، مادر دست شکسته اش رو آروم بالا آوُرد، نگاه بصورت بچه ها کرد، بچه ها نگاه بصورت مادر، "اللهم عجل وفاتی سریعا"...ناله ی بچه ها بلند شد، خدا چه به روز دختر پیغمبر ، حبیبۀ خدا آوُردند که تو سن هجده سالگی از خدا طلب مرگ کرد،آی رفقا!
گریه کن ها! جا داره آدم بمیره برا این جمله، همه ی مادرا آرزو دارن بچه هاشون رو بزرگ کنند، دختراشون رو بزرگ کنن، نوه ها دورشون رو بگیرن، اما روزگار یه کاری با مادرِ من و شماها کرد تو سن هجده سالگی گفت: خدا! مرگ من رو برسون...
علامۀ امینی بالا منبر روضه میخوند آیت الله العظمی میلانی نشسته، تا علامه امینی صدا زد: که فاطمه از خدا طلب مرگ کرده، آیتالله میلانی صدا زد: یه سوال؟ چطور شد دخترِ پیغمبرِ خدا طلب مرگ کرد؟ علامه صدا زد: آقای میلانی! میدونید چرا زهرا از خدا طلب مرگ کرد؟آخه آدم زنده پهلو میخواد، فاطمه که پهلوش شکسته....ای مادر.