نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها_حاج امیر کرمانشاهی

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها_حاج امیر کرمانشاهی

حافظ مصحف خدا فضه بی ریا بود و با صفا فضه در کرمخانه خادمه اما خود کَرَم داشت با گدا فضه با زبان خدا سخن می گفت وقت تعریف ماجرا فضه مانده ام دایه است یا که کنیز آسیه یا حلیمه یا فضه از کرامات فاطمه است اگر خاک را می کند طلا فضه کار امروز خانه با زهراست کار فردای خانه با فضه *مثل یکی دو روز دیگه فضه بقچه اش رو‌ جمع کرد اومد پیش امیرالمؤمنین، آقا! خوبی دیدید، بدی دیدی حلالم‌کن ..فضه کجا میخوای بری؟ همه دل خوشی بچه ها بعد مادرشون به توئه، تو هم میخوای مارو‌ تو‌ این شهر تنها بذاری؟ نه آقا...اما چه کنم یه نفر توی این‌ خونه امون‌من رو بریده ... بچه‌ها که گریه میکنن همه رو‌میتونم آروم‌کنم، اما همین که حسن شروع میکنه به گریه کردن نمیتونم‌آرومش کنم، هی مشت گره میکنه، یه لحظه آروم‌ و قرار نداره هی رو پاش میزنه... هی میگه: وای مادرم ... * بعد زهرا و مرتضی میشد همدم اشک بچه ها فضه *قبل اینکه شروع کنم از همه عذر خواهی میکنم مخصوصا سادات واجب الکرام من رو‌ ببخشن.. آخه این اسم و این روضه خیلی سخته...* در که آتش گرفت زیر فشار داد زد مادرم بیا فضه بین خانه مگر نبود علی مادرم داد زد چرا فضه؟ پدرت را خدا بیامرزد ای کمک حال خانه یا فضه.. . . *خیلی سخته از مادر خوندن، خیلی سخته باید درکمال ادب حرف بزنیم، آخه ناموس خداست، این از فضه، از یکی دیگه هم بگم... فرمود: حسن‌جان برو به سلمان بگو‌ چرا نمیاد به ما سر بزنه؟ چرا همه این روزا تو‌ مدینه یه جوری شدن با ما؟اومد پیش سلمان پیام‌ِ مادرش روداد... سلمان، اومد تو‌خونۀ مولا نشست ... بی بی فرمود: سلمان! چرا دیگه یاد ما نمیکنی؟گفت خانم‌حقیقتش رو بخواهید هر وقت از در خونه میام بیرون چشمم به این دو تا نامرد میوفته بهم میریزم، اصلاً برا همین میگم‌ تو‌ خونه‌ بشینم راحترم...* بیدار هستم تا سحر از درد سلمان در پشت در بد زد مرا نامرد سلمان *قربون تک تک تون برم..الهی دردتون بخوره تو جون‌ من‌، برا مادر باید بلند بلند گریه کنید، آخه مادرِ مارو‌ جَوُون‌ کشتن...* تو شاهدی من هم‌ کلام جبرئیلم زهرا کجا و عده ای ولگرد سلمان *فهمید تا من پشت در هستم، لج‌کرد هول داد در رو...* خیلی برای غربت حیدر دلم سوخت پیش همه دیدی گریه کرد سلمان *حیدر پهلوانِ عالمِ ..کَنَندۀ در خیبرِ... زبان من و‌ تمام‌ موجودات عالم قاصره بخوان از علی بگن ..نه اینکه خم به زانوش نیومده باشه تا حالا ..خم به ابروش هم‌ نیومده هیچ وقت ...‌‌ حالا این علی امشب به زانو زدن افتاده جلو فاطمه، داره التماس میکنه ...* ممنونم اگر نروی میمیرم اگر بروی زهرا مرو‌..مرو‌....... ای نخل بریده ثمر ای مادر کشته پسر *آره علی امشب به زانو افتاده ..اجازه میدی یه جایی ببرمت برگردیم؟ یه‌جایی هم کربلا دیدن‌ابی عبدالله صدازد:...* «هرچی آمد به سرم‌ دست به زانو نزدم همه عمرم به کسی غیر خدا رو نزدم رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتن روی دستم گُلِ بی برگ و برم را کشتن» خیلی برای غربت حیدر دلم‌سوخت پیش همه دیدی گریه کرد سلمان وقتی زمین میخورد پیشم زنده میشد آن‌خاطرات دستمال زرد سلمان حیدر زمین میخوردوقنفذ کیف میکرد .. . . کشون کشون بردن، علی رو از خونه تو کوچه ها چی شد، کسی نمیدونه خونه رو به آتیش کشوندن فاطمه رو بعدش سوزوندن با هر چی میشد اومدن جلو چشِ علی زدن یه روضه هایی رو‌ مردا نمیفهمن یه روضه هایی که سخته برا گفتن تو اون شلوغیا تو‌ دردِ سر افتاد مادر ما افتاد *بازش نمیکنم هر چقدر فهمیدی ..* همینکه در افتاد میخ‌درو پهلوی زهرا مغیره وبازوی زهرا چهل تا نامرد و یه زن جلو‌ چشِ علی زدن نامردا کشون کشون علی رو بردن مسجد، اما آقا جان شما مرد بودید...من یه خانم سراغ دارم، تو‌کوچه پس کوچه‌های شام‌...* یه روز خوش والله ندیدن این سادات زینب کجا و شام، دروازه ساعات قافله رو‌ هرجا میبردن از وسط مردا میبردن با دست پر اومدن دخترا رو خیلی زدن... . . بچه از پدر و مادر ارث میبره..بازوش رسید به اباالفضل....پهلوش رسید به علی اکبر ..روی کبودش رسید به زینب و رقیه...* روضه اش این سوی میدان ..گریه های زینبُ *بابا مادر مارو‌ پشت در زدن، وقتی مولا رو‌داشتن می بردن مسجد زدن تو کوچه هم زدن...وقتی رفتن قباله فدک رو گرفتن باز اونجا هم زدن..اما رفقا! مادرِ مارو‌ زدن و رفتن...می فهمی چی دارم میگم؟* روضه اش این سوی میدان گریه های زینبُ روضه اش آن سوی میدان قابل توضیح نیست هرکه با هرچه که دستش بود او را زجر داد قتلِ صبرِ صیدِ بی جان قابل توضیح نیست *بچه‌ هر چی بهش میرسه از پدر و مادرش میرسه،چی گفتم؟ بازوش به اباالفضل ..پهلوش به علی اکبر ..صورت کبودش به زینب و رقیه، به حسین چی رسید ؟ بین در و دیوار سینۀ مادر رو‌ شکستن، کربلا هم یکی صدا زد: هرکی جایزه میخواد"بسم االله"رفتن به اسبا نعل تازه زدن...* غروب و نعلِ تازه با صدای ده سوار سر تو روی نیزه ها میخنده نیزه دار میون خیمه سوخته ها میگم که الفرار منو به قصد کشت زدن، قدم کمونیه دیدم تو دست ساربون ازت نشونه دیدم‌ که گوش دخترت رقیه خونیه .