نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج مهدی سلحشور
مادر اَزم راضی هستی یا نه ؟ آیا بَرات فرزند خوبی بودم ؟ اصلاً تا حالا ،کاری واسَت کردم؟ یا بيهوده ام...؟ اگه غلام خوبی بودم ، الحمدلله اگه به دَردت نمی خورم، استغفرالله اگه بگی راضی ام اَزت ،الحمدلله اگه بگی از تو دلخورم ،استغفرالله تو راضی باشی خدا هم راضیِ تو راضی باشی پیمبر راضیِ تو راضی باشی علی هم راضیِ این اوج سرفرازیِ... هر چی بگی حق داری ، حق داری اونجور نبودم که تو میخواستی اما حالا میخوام که برگردم راستی راستی اگه قبولم می کنی که الحمدلله اگه اَزم دلخوری هنوز استغفرالله اگه بازم می زاری بیام الحمدلله اگه بگی اَز دوری بسوز استغفرالله تو راضی باشی مَنم آروم میشم تو راضی باشی دلم روشن میشه تو راضی باشی اَزم دیگه چی بهتر از این بَرا من میشه خانم جان ، خانم جان .... سُفرَت چقدر برکت داشته واسَم عمری نمک گیرت بودم مادر مدیونتم، هستم ارادتمندِ آلِ حیدر بَرا حسن گریه می کنم الحمدلله اگه یه روز گریه نکنم استغفرالله بَرا حسین سینه می زنم الحمدلله اگه یه روز سینه نزنم استغفرالله تو راضی باشی حسنم راضیِ تو راضی باشی حسینت راضیِ تو راضی باشی عقیله راضیِ این اوج سرفَرازی...... *گفت:..* هلالِ یک شبِ زینب! فدایت چرا دیگر نمی آید صدایت؟ اگر کنجِ تنور جایِ تو بوده زِ تو خولی پذیرایی نموده صدورِ انقلابت ببین چِها کرد تَنم با تازیانه آشنا کرد *بِاَبی اَنتَ وَ اُمی یا اَبا عبدالله ....* . . نظر نما که گرفتاری ام زیاد شده زِ دست تو طلبِ یاری ام زیاد شده چقدر واسطه گشتی خدا مَرا بخشد ببخش توبه ی تکراری ام زیاد شده بزرگواری و نگذاشتی زمین بخورم به رحمت تو بدهکاری ام زیاد شده به چشم خلق گناه است گریه کردن ما چه خوب شد که گنهکاری ام زیاد شده زِ درد روضه دِگر شب نمی برد خوابم شبیه فاطمه بیداری ام زیاد شده قسم به غربت حیدر زدند فاطمه را به این دلیل عزاداری ام زیاد شده مرو که کوچه برای پَرت خطر دارد مرو که رد شدن امروز دردسر دارد مگر نگفت خداوندِ خلقتت، حتی برای صورت تو، برگ گُل ضرر دارد گمان نمی کنم این مرد بی حیا اینجا بدونِ حادثه دست از سر تو بردارد زِ روی پوشیه زد اینچنین شده ای که چشمهات فقط دید مختصر دارد بزرگ بانوی این شهر باورت میشد زِ خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟ ماه خوابیده، ولی خورشید بیداره ابر دلگیره، ولی چشمام میباره از روزی که مادر رو زدن شب و روز خونه معلوم نیست از روزی که مادر رو زدن دیگه دلِ زینب آروم نیست با چشم خودش دیده درِ چوبی با لگد وا شد الفِ قَدِّ مادر تا شد هی زمین خورد، دوباره پا شد *خدا غرورِ هیچ مردی رو جلو زن و بچه اش نشکنه، دو جا بَرا علی خیلی سخت گذشت، یه جا وقتی داشتن از خونه کشون کشون می بردنش، نگاه کرد دید خانومش بین در و دیوار رو زمین افتاده، یه جا هم تو مسجد وقتی شمشیر برهنه رو سر فاتح بدر و خیبر نگه داشتن، نگاه کرد دید خانومش جلو در ایستاده داره نگاه میکنه، وقتی اومد از مسجد بره بیرون، فاطمه که بدون علی بر نگشت، چشمش به چشم فاطمه افتاد، سرش رو انداخت پایین... خجالت زده شد، فاطمه این صحنه رو دید فهمید علی خجالت کشیده ... گفت: آقا جان "روحی لِروحِکَ الفِداء، نَفسی لِنَفسِکَ الوِقاء..." آقاجان! خجالت نکشید...نکنه ببینم سرت رو پایین انداختی... خدا هیچ مردی رو خجالت زده ی زن و بچه اش نکنه، بدون مقدمه روضه بخونم، گفت عمه جان! چرا سر عمو میاد بالای نیزه کنارِ محملِ ما چشماش رو میبنده...؟ گفت: عزیزِ دلم عموت هنوز خجالت زده است. .