حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج محمد رضا طاهری

اگر زِ قافله دوریم خوب می دانیم ولی به لطف تو هر سال جا نمی مانیم و باز هم به نگاه محبتت امسال کنار سفره ی این فاطمیه مهمانیم هزار فاطمیه رفته و نیامده ای نگو که باز بدون تو روضه می خوانیم بیا که در گذرِ گرد باد این دنیا در انتظار شروع بهار و بارانیم قسم به ساحل چشمانِ ابریت عمریست به لطفِ بارش چشم شماست گریانیم و گر نه مثل بیابانِ خشک دلهامان فقیر روزیِ این سفره های بی نانیم از این که بار غمِ مادرِ تو را دنیا به دوش برد، ولی خَم نگشت حیرانیم به انتقامِ غمِ صورتِ کبود بیا که ما کنار شما پیروِ شهیدانیم . . روایتِ از امیرالمؤمنین، حضرت تو مسجد می نشست... بعد از این وقایا....می فرمود: "اَوَ تَضرِبُ الزَهراء نَهرا "تو روز روشن جلو چشمم فاطمه رو زدند..."اَوَ تضرِبُ الزَهراء نَهرا وَ یَوخَذُ مِنّا حَقُّنا قَهرا وَ جَبرا..."به زور و جبر حق ما رو گرفتن... "وَ لا نَصیرا وَ لا مُجیرا" یه کی نبود کمکمون کنه...یه نفر نبود کمک کنه، همه همدست شده بودن... انگار می خواستن تو یه ثوابی شریک بشن... آمار بالاتر از چهل نفره ...هر کی میرسید یه ضربه ای میزد...آنقدر این مصیبت بزرگه حضرت می فرماید:"وَ لَیتَ اِبنُ ابیطالب ماتَ قبلَ یومِ ..."ای کاش علی قبل این روز می مُرد... نمی دیدم پشتِ در فاطمه ام زمین خورده... عمق روضه رو اگر بخوای بفهمی ، بین در و دیوار عمق روضه اینِ : در شکست یه عده اومدن تو خونه.. اما وقتی مولا داشت میرفت عباش رو در آورد ..رو فاطمه اش انداخت... من اشاره کردم اهل روضه بگیرن ...* صد نفر همسر من را وسط شهر زدند *فاطمه همون فاطمه ای است که وقتی مرد نابینا وارد خونه شد حجاب کرد ...پیغمبر فرمودند: زهراجان! او که نمی بینه، فرمود: من که او رو می بینم... حالا این فاطمه بین در و دیوارِ ...* فرم آتش به پر و بال کبوتر خورده چنگ ابلیس به آیینه ی کوثر خورده خبر از شانه ی سنگیِ هُبَل بی پروا ست به پر اطلسیِ یاس معطر خورده ماه در هاله ای از دود گرفتار شده تیر غم بر دل محبوبه ی داور خورده بی تعادل شده و کَنده شد از جا افتاد از سر غیظ لگد بسکه بر در این در خورده *فاطمه اومد پشت در ... پشت در بود در کنده شد... بعد نوشتن که چهل نفر وارد این خونه شدن...* چهل نفر رد شده باشند اگر از روی در دَر، چهل مرتبه بر صورت مادر خورده وآی مادر مادر مادر ..... هر کجا بیشترین زخم و ورم را برداشت بیشتر بوسه ی لبهای پیمبر خورده من بمیرم مُهر شلاق مغیره است که پای سند چشمِ از خون ترِ صدیقه ی اطهر خورده *این یک بیت رو هم فقط برا امام حسن می خونم...* با غلافش وسط معرکه قُنفذ لج کرد دید خیلی به غرور پسرش بَر خورده *یابن الحسن! دارم از این روزای مادرت میگم ... * نفسِ دیر به دیرش که می آمد انگار از بدِ حادثه زخمِ سَرِ خنجر خورده قفس سینه به گودال یکی شد با پا از چهل مرد ز بس ضربه به پیکر خورده . . پشت خونه هیزمِ آتیش میون دست مردمِ صدای ناله های مادرم میون این سر و صدا گُمِ پشت خونه ی امام چرا شده دوباره ازدهام؟ صدای التماس فاطمه است میگه چی شد سفارش بابام؟ چقدر نفس نفس می زد تا دیگه قامتش تا شد بمیرم آخرش در با لگد واشد بین شعله ها زدن عزیز حیدر رو چرا زدن اگه زدن یکی بگه چرا؟ جلوی چشم مرتضی زدن توی کوچه ها زدن چه وحشیانه بی هوا زدن گناهِ مادرم مگه چی بود؟ چهل نفر با هم چرا زدن؟ میون یک مُشت نامرد میگن که مادر افتاد به کی بِگم این غم رو مادرم با سَر افتاد وای مادرم بمیرم برات.... *بین در و دیوار هم پهلوش رو شکستند ... هم بچه اش کشته شده ... اما تا چشمش رو باز کرد... سراغ مولا رو گرفت، گفتند: بی بی جان! دارن تو کوچه می برنش ... همه ی دردایِ خودش یادش رفت دوید میون کوچه... نگاه کرد ، یه جا نوشتند: لباس های امیرالمؤمنین رو دور مولا پیچیده بودند می کشیدن... یه جا نوشتند: با بی ادبی توهین می کردند مولا رو می کشیدند... یه عده ایستاده بودند، مولا کمک می خواست همه نگاه می کردند.... انگار سالها گذشته از سفارش پیغمبر... فقط یه یهودی تو این شهر بلند شد ...تا این منظره رو دید گفت؛ "اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلا اَلله وَ اَنَّ مُحَمَّدا رسول‌ُالله"گفتن: تو توی زمان پیغمبر ایمان نیاوردی این همه گذشته چی شده ایمان آوُردی؟ گفت: آره اما امروز حقیقت دین رو دیدم..... من خودم با چشمایِ خودم دیدم این آقا دَرِ قلعه ی خیبر رو یه تنه کند و رو دست گرفت، سپاه اسلام از رویِ این در رد شدند... اما امروز می بینم خودش راضی شده شما روباه صفت ها دستاش رو ببندید... بی بی نگاه کرد دید دارن علی رو می برن...اومد کمربند مولا رو گرفت .... نه یه نفر ، نه دو نفر، هر کی رسید میزد تا این دست رو از دامن علی کوتاه کنه ... اینجا هم بی بی از هوش رفت ..چمش رو باز کرد، گفتن: مولا رو بردن مسجد... اومد دید نانجیب شمشیر رویِ سر علی گرفته ...فرمود: دورِ پسر عموم رو خالی کنید نا نجیب ها ... تو رو به ما چه کار ؟ تو کجا و علی کجا؟ شمشیر رو سر علی گرفتی؟ اگه شمشیر رو بر نداری الان کنار قبر بابام میرم .. دستار از روی سر برمی دارم .. موهام رو پریشون می کنم نفرینتون می کنم ... مولا سریع سلمان رو صدا زد، سلمان میگه امیرالمؤمنین فرمود: زود باش، فاطمه دست به دعا و نفرین برداره مدینه زیر و رو میشه ...آی قربون این علی برم چقدر مهربونِ، زیر شمشیر دشمنِ اما نمیخواد مردم آسيب ببینن ...فرمود: برو به فاطمه بگو دست نگه دار...سلمان میگه وقتی گفتم، بی بی فرمود: کنار برو سلمان مگه نمی بینی میخوان علی رو گردن بزنن؟ گفتم امر خود مولاست ... عرضه داشت اگه مولا میگه روی چشمم اما من جلو درِ مسجد می ایستم ، تا علی نیاد بر نمی گردم .. چه جور وقتی مولا اومد دست مولا رو گرفته بود ...هی می گفت: "نَفسی لَکَ الفِدا یا اباالحَسن ...."جونم فدات... اما می خوام بگم بی بی جان! یه شمشیر برهنه دیدی اینطور بی قرار شدی ... فرمودید : نفرین می کنم، الهی بمیرم برا اون ساعتی که دخترت اومد بالای گودال ...نگاه کرد "عِدَةٌ بِسّیوف..." یه عده شمشیر ، یه عده نیزه... "وَ عِدّةٌ بِالحِجاره ..." یه عده دارن با سنگ می زنن، صدا زد : "یَومٌ عَلَی صَدرِ المُصطفی وَ یَومٌ عَلی وَجهِ الثری..." حسین ..... .