نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج میثم مطیعی
مرا ببین و برای سفر شتاب مکن بیا و بر سر من خانه را خراب مکن تمام حرف دلت را غروب با من گفت و شرح سرخیِ خود را چه خوب با من گفت حضور سبز و پر احساسِ زندگانیِ من مدار چرخشِ دستاسِ زندگانیِ من *رفتی علی رو تنها گذاشتی...* پس از تو ثانیه هایم به چنگِ دستاس است وَ دانه های دلم زیر سنگِ دستاس است *تو که خبر داری...* غریب و بی کس و مظلوم ودلشکسته،علی هنوز هم به شفایت امید بسته،علی فقط تویی که ز تنهایی ام خبر داری دلم به همرَهِ تو رفت،همسفر داری مگر ز داغِ پیمبر چقدر می گُذَرد که باغِ سبزِ تو را این شبِ خزان ببرد *تو هنوز از مصیبت فارغ نشده بودی... زهرای من! رسم همه عالم اینه: اگه کسی عزیز از دست بده همه دورش رو می گیرن... تنهاش نمیگذارن...چرا تنها موندی؟چرا مریض شدی؟چرا دستمال به سر می بندی؟جواب این سوال ها رو کی میده؟! * مگر قرار نشد غمگسارِ من باشی میان معرکه ها ذوالفقارِ من باشی مگر نه قبلِ ورودم قیام می کردی وَ گاه پیشتر از من سلام می کردی زِ جای خیز ،جواب سلام می خواهم نگاه نیمه تمامت، تمام می خواهم *چرا چشمات نیمه بازه زهرای من، چشمات رو به روی علی باز کن...* نگاه بی رمق و ،دست بی رمق، آری شباهتی چه صمیمانه با شفق داری علی که جز دَرِ خیبر میانِ مشت نداشت به معرکه زِرِهش هیچ گاه پشت نداشت ببین که در دلِ او از غمت چه رخ داده به زانوانِ علی،سخت،لرزه افتاده... *وقتی زهرا رو دفن کرد؛شیخ مفید در امالی نوشته:"فَلَمّا نَفَدَ یَدَهُ مِن تُرابِ القَبر..."بالای قبر حبیبش ایستاد دستاش رو به هم زد..."هاج به الحُزن..."غم و اندوه به دل علی هجوم آورد..."وَ اَرسَلَ دُموعَهُ عَلی خَدَّیه..."شروع کرد، های های گریه کردن...بیا ببین...* به زانوانِ علی،سخت،لرزه افتاده... کسی ندیده علی را که در خروش رود وَ یا در وسط مسجدالنبی ز هوش رود... طیِ حوادثِ دوران علی هراسان نیست ولی تصور داغ تو نیز آسان نیست... تو روز آخر خود نیز کار می کردی *تو خانه داری رو برای خودت افتخار می دونستی...تو به عالم یاد دادی زنی که خانه داره،انسان تحویلِ جامعه میده...انسان تربیت می کنه...* تو روز آخر خود نیز کار می کردی به کار منزل خود افتخار می کردی تنور خانه ی تو گرمِ پختن نان بود چقدر جانِ تو دلواپسِ یتیمان بود * " اِبکِ لی یا ابالحسن وابکِ لِلیَتامی..."علی برای من گریه کن...برای یتیمام گریه کن"وَلا تَنسَ قَتیلِ العِدا بطفِّ العراقی...." علی جان مراقب حسین من باش..* ببین که بی تو در این کودکان توانی نیست کنار سفره ی نان، اشتهای نانی نیست به کودکان یتیم،حرفِ مادرانه بزن بیا به گیسویِ دختر،دوباره شانه بزن *شاید شب ها به هزار زحمت بچه ها رو می خوابوند...بچه هاش با گریه می خوابیدند...اشتهای غذا نداشتند...همچین که مطمئن میشد بچه هاش خوابیدن،بلند میشد...می رفت کنار قبر زهرای خودش...اما بمیرم شاید وقتی برمیگشت می دید بچه هاش بیدار شدند...هر کدوم یه گوشه خونه نشستند...سر به زانو گذاشتند....* "این کودکت چه دیده که هی زار می زند هی دست مشت کرده به دیوار می زند..." برای زینبِ خود چاره کن که دلخسته است که دختر است و به مادر همیشه وابسته است که دختر است و شبِ خویش را سحر نکند اگر که چادر مادر دمی به سر نکند تو ای صبور،که ایثار را به پا کردی و اول از همه همسایه را دعا کردی *چه همسایه هایی داریم....هم دعاشون کردی... هم دَرِ خونۀ ما رو شلوغ کردند... هم هیزم آوردند...عجب همسایه هایی داریم...زن هاشون میان کنار بسترت گریه می کنند...لب هاشون رو می گزند...پشت دست می زنند...اما مرداشون با تو چه کردند....* نگویمت به منِ خسته اعتنایی کن زِ جای خیز،به همسایه ها دعایی کن مرو که موج نیازم به راه می افتد پس از تو یوسفِ اشکم به چاه می افتد مرو که چینیِ این دل شکسته تر نشود غریبِ خسته از این شهر،خسته تر نشود *زهرای من تو بری جواب سلام علی رو هم نمیدن...تو بری،علی از همیشه تنهاتر میشه...* هنوز نالۀ جان کاه تو به پشت در است دلم از آتشِ آن روزِ خصم،شعله ور است منم ز رویِ تو شرمنده چون در آتش و دود تو سوختی و علی دید و باز صبر نمود تو سوختی و علی سوخت با تمام وجود که کاش راهِ گریزی میان آتش بود که کاش مرغ دلی ناله در قفس نزند زنی میانه ی آتش، نفس نفس نزند... *اتفاق اونقدر مهیب بود که زهرا صدا زد:"یا اَبَتاه! هکَذا یُفعَلُ لِابنَتِک.."بابا بیا ببین با دخترت چه می کنند...یک نفر دیگه رو هم صدا زد ولی علی رو صدا نزد...صدا زد:"یا فضة فَاِلَیکِ فَخُذینی ..."فضه بیا به دادم برس..."واللهِ قَد قُتِلَ ما فی اَحشائی..."محسنمُ کشتن...* که کاش مرغ دلی ناله در قفس نزند زنی میانه آتش نفس نفس نزند که کاش شعله نیفتد به باغِ پیرُهنش بعید نیست که تاول زند تمام تنش سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود نگاه من که همیشه به خاکِ چادر بود گره به مشت تو را می زدند و من دیدم به قصد کشت تو را می زدند و من دیدم چنان زدند که در آسمان طنین افتاد که گوشوار افتاد و روی زمین افتاد علی دلیرِ هزاران مصافِ شمشیر است چگونه قاتلِ زهرا غلافِ شمشیر است؟! بیا که مرگ من از هجرت تو زودتر است که روزهای من از بازویت کبودتر است پس از فراق پیمبر چنین غمی زود است بیا یتیمیِ این کودکان کمی زود است بیا صفا بده ای دوست آشیانِ مرا بگیر زیرِ پر و بال،مرغکانِ مرا چگونه آنکه دل از آشیانه برگیرد کبوتران مرا زیر بال و پر گیرد حسن قرار ندارد، بیا قرارش باش حسین می رود از دست در کنارش باش چگونه غم ننشیند به چهره ی حسنت که خون تازه گُل انداخت رویِ پیرهنت *بیا به داد دل حسن برس...* "به هر جا مادری از شوق دست طفل خود گیرد در این کوچه گرفته طفل دست مادر خود را..." حسن قرار ندارد، بیا قرارش باش حسین می رود از دست در کنارش باش کنون به پیکرِ یاست،شقایق افتاده بیا ببین که حسینت به هق هق افتاده تو می روی و حسن می شود کبود از زهر تو می روی و حسینِ تو می رود از شهر تو می روی و حسینِ تو کربلا برود تنش به خاک،سرش رویِ نیزه ها برود خبر دهند که در خیمه آتشی برپاست که مثل آتشِ آن روزِ خانه ی زهراست... *خیمه های پسرمون رو آتش می زنند...* خبر دهند که خصم تو وحشیانه ربود لباس هایِ قشنگی که دستبافِ تو بود... قرار بعدیِ من با تو ای پناهِ حسین کنار پیکرِ بی سر به قتلگاهِ حسین... من و تو در پیِ آن راهِ دور در پیشِ همیم پس از زیارتِ سر در تنور پیشِ همیم *سرِ پسرمون رو می برند داخل تنور...این سر بریده بوی دود گرفت...بوی نون گرفت...همه بگید حسین...* .