نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ سید رضا نریمانی

روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ سید رضا نریمانی

فاطمه روضه گرفته، ای خدا لطفی کن
بهر یاری کردنش چشم مرا سرباز کن
سنگ هم خوردی عزیزم پیروهن بالا نزن
چاره‌ای بر تیر آن ملعون تیرانداز کن
دست ‌بافم رابه غارت برده‌اند ای بی‌کفن
چادر من را بگیر و زود روانداز کن

*آخه همچین که سنگ به پیشانیِ آقایِ من و تو زدن، این دامنِ عربی رو بالا زد خونِ پیشانی رو بگیره (1) تا این دامن بالا رفت، سفیدی سینۀ حسین نمایان شد، اون نانجیب تیرِ سه شعبه ای برداشت، چنان به سینۀ آقایِ ما زد، اما زینب داره این صحنه هارو می بینه، عمۀ سادات داره می بینه، بالایِ تل ایستاده..*

چشامو باز، دوباره گریه میگیره
مگه میشه، مگه از یادِ من میره
خودم دیدم، جَوُونت غرقِ غم ها شد
توی میدون ، چطوری اِرباً اِربا شد
خودم دیدم، که اصغر با لبای سرد
غریبونه، پیش چشمات تَلَظّی کرد
حسین جانم ، حسین جانم...

خودم دیدم ، عَلَم از دستِ ماه افتاد
یه لشکر گرگ، به‌ سمت خیمه راه افتاد
خودم دیدم ، می دیدی آسمون و دود
توی گودال، یه نامرد روی سینه ا‌ت بود
خودم دیدم ، تو مقتل جستجو میکرد
جلو چشمام، تنت رو پشت و رو میکرد

* آخه یه عبارتی تویِ مقتل آمده، نوشتن کاری با بدنِ این آقا کردن، دیگه پشت و رویِ این بدن مشخص نبود،(2) لذا زینب وقتی اومد یه نگاهی کرد، صدا زد:" أ أنت اَخي؟" آیا تو برادرِ من هستی؟ دو تو معنا داره، شاید داره میگه: تو حسینِ من هستی، نه تو حسین نیستی، حسینی که من فرستادم اینطوری نبود... از یه طرف هم بعضی ها میگن: اومد نشناخت این بدن رو، برگشت، اما دید از حلقوم بُریده صدایی میآد: خواهرم بیا، من حسینم...*

خودم دیدم، قدمهایی که شد تندُ
تو دستای یه نامرد خنجر کندُ
خودم دیدم، داره قطع میشه امیدم
خودم دیدم ، دوازده ضربه رو دیدم

* آخه هر ضربه ای که میزد، آقامون یه ذکر می گفت، ضربه ی اول رو که زد گفت: " وامحمدا!" ضربۀ بعدی" واعطشا" هر ضربه ای یه ذکری، اما ضربۀ آخر، یهو صدا زد" وا اُما!" وای مادرم...مادر اومد...*

قدم به قدم ، من اومدم
با قامت خم ، من اومدم
تو قتلگاه ، چه خبره؟
کجاست پسرم ، من اومدم

* داداش!...*

تو رو کشتن، میومد نغمه‌ی تکبیر
تو رو کشتن، به دستم بسته شد زنجیر
حسین جانم، فدای جسمِ بی‌تابت
تو رو کشتن، ندادن قطره‌ای آبت

اما داداش! اونی که من رو میکُشه اینه:...*

تو رو کشتن، غنائم رو سوا کردن
تنت رو وای، توی صحرا رها کردن
تو رو کشتن، سرت رو نیزه‌ها میرفت
بدونِ تو، آخه زینب کجا می رفت
حسین جانم ، حسین جانم...

*نیزه شکسته هارو کنار زد، اول نشست کنارِ این بدن شروع کرد حرف بزنه، داداش! قرارمون این نبود تو بری و زینب بمونه، مارو میخوای به دستِ کی بسپاری و بری؟ یه نگاهی بکن، هنوز خونِ گلوت خشک نشده، ریختن دورِ خیمه هارو محاصره کردن...
یه وقت زینب یه کاری کرد، دوست و دشمن همه گریه کردن، همه دیدن این خانوم خم شد، این بدن رو تویِ بغلش گرفت، گفت: حسین جان! کجات رو ببوسم؟ جایی برای بوسه پیدا نمی شود...همه دیدن این چادر رو انداخت رویِ این بدن، تا سر رو برداشت دیدن لبای زینب خونی شده، همه فهمیدن لب هاش رو گذاشته بر روی رگ های بریده...ای حسین

منابع:
1)خوارزمی،مقتل الحسین، ج۲، ص۳۹
سیدبن‌طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۷۲
2)ذكرة الخواصّ، سبط ابن جوزی: ص ٢٥٤