نمایش جزئیات

مدح خوانی ویژۀ ولادت حضرت قمربنی هاشم علیه السلام و سرداران کربلا به نفس کربلایی حسین طاهری

مدح خوانی ویژۀ ولادت حضرت قمربنی هاشم علیه السلام و سرداران کربلا به نفس کربلایی حسین طاهری

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم کوچه باغی بروین و پَر و بالی بزنیم پایِ حافظ قدح از شعر زلالی بزنیم جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

"شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قابِ همه صف شکنان"

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم تیغِ ابروی کجش را به گلویی بکشیم صد و سی و سه نفس نعره‌ی هویی بکشیم

از دل ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده پسرِ سوم زهراست قیامت کرده

ماه‌و خورشید دو حیران و دو سرگردانند سال ها دل سرِ این طایفه می گردانند بال در بالِ فرشته غزلی می خوانند ما همه بنده و این قوم خداوندانند

آمده تا زِ علی تیغِ دودَم را گیرد قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را محشری کن که ببینند دل آرایی را بُرده ای ارث از این سلسله آقایی را

حق بده مات شود چشم، تماشا داری هرچه خوبان همه دارند تو یک جا داری

آسمان پیش قدم هات به حیرت اُفتاد کهکشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد کوه تا نامِ تو را بُرد به لکنت اُفتاد

این علی هست خودش هست جِنابش آمد خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو شوره زاری همه با ماست و باران با تو وَ نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو دلمان قرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم

رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم می کرد لشکر انگار که با مرگ تکلم می کرد دست و پا را نه فقط! راهِ نفس گُم می کرد بیرقت در وسطِ دشت تلاطم می کرد

چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است تو سلیمانی و تختت وسطِ میدان است

میکِشی تا وسطِ معرکه طوفان ها را بند آورده نگاهت نفسِ میدان را تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را میدرد نعره‌ی تو زَهره‌ی سرداران را

شور آن قُله که آتش فوران کرد تویی آن کماندار که اَبروش کمان کرد تویی

سایه بانِ دلِ زینب دلِ ما هم باتوست حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست ماه شب هایِ محرم تویی و دَم با توست ای علمدارِ ادب شورِ مُحرم با توست

دستِ ما نیست که در پای غمت می گرییم لطف زهراست که زیر عَلمت می گِرییم

بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد خون از ساقه ی صد تیر و تبر می ریزد و رُباب اشک به لب های پسر می ریزد خیز از خاک و ببین خاک به سر می ریزد

ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد

.