نمایش جزئیات

روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم ماه مبارک رمضان به نفس حاج محمود کریمی

روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم ماه مبارک رمضان  به نفس حاج محمود کریمی

من بمیرم خاکی شده سر تا پات
میچکه خون از رو تَرَکِ لبهات

دل بریدی رفتی دیدن بابات
قد کشیدی قربون قدِ رعنات

چشات و وا کن من و نگاه کن
آخرین بار من و صدا کن

از چشمِ خواهرم می‌پوشونمت
دست برادرم می‌رسونمت

از اینجا تا حرم می‌کِشونمت
کنار اکبرم می‌خوابونمت

*قربونِ بدنِ له شده ات، عزیزِ برادرم!...*

خونِ پیشونیت داغِ مثلِ خورشید
خونِ تو رو شمشیرِ همه پاشید

دور سر نیزه کاکلِ تو پیچید
کُلِ لشکر با ناله ی تو خندید

صدای خنده دلم و کنده
عضو عضوت به مویی بنده

چی به سرت اومد آهوی حرم
خجالتم دادی از برادرم

دیگه حالا شدی عینِ مادرم
دوباره برگشتی پیشِ اکبرم

*مادرم هم کبود شد، قربونِ استخونهای شکسته ات عزیزم...*

تیکه تیکه از پیروهنت افتاد
چند تا مروارید از دهنت افتاد

زیر پای لشکر بدنت افتاد
رد پای مرکب رو تنت افتاد

به خون نشسته چشایِ بسته
استخونات همه شکسته

کبوترم وقت پر کشیدنه
تو خیمه ها نجمه ناله می‌زنه

حسن داره با من گریه می‌کنه
حالِ عمو عباس بدتر از منه

*قاسمم! عمو عباست داره دق میکنه، پاشو...الان کسی مصدوم شده باشه بهش میگن: حرکت نکنی، شاید شکستگی باشه معلوم نباشه، اما زخم معلومه... این بچه وقتی عمو اومد کمکش کنه، لشکر فرار کرد، همه از روش رد شدن، یه حرفایی میخوام بزنم خاصِ مُحرمِ، اما امشب میزنم، یه چیزی مثل خمیر اگه بکوبیش، کشیده ترمیشه، این بچه سیزده سالش بود، عمو اومد هرجاش رو دست بزنه، ناله اش بلند شد، آخ پهلوم...شکستگی معلوم نمیکنه، آخرِ سر که میخواست عمو خیمه ببرش، همه دیدن حسین سینه به سینه ی قاسم چسباند بلندش کرد، اما پایِ قاسم رویِ زمین کشیده میشد، بچه قد کشیده...یا امام حسن! ما گریه کن های قاسمیم، سفارشِ مارو دَرِ خونه ی خدا بکن...