نمایش جزئیات

روضه امیرالمومنین ویژۀ شب های قدر شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ به نفس حاج مهدی سلحشور

روضه امیرالمومنین ویژۀ شب های قدر  شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ به نفس حاج مهدی سلحشور

دردِ دلهام برای تو حسین، بسیار است
بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

خوشی عُمر مرا بود به نه سال فقط
بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

اِبن مُلجم به خیالش که مرا کُشت ولی
قاتل اصلی من ضربِ دَر و مسمار است

حَسَن از کوچه چه دیدست که لُکنت دارد
که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

به ابالفضل سپردم که کنارت باشد
او گرفتارِ تو و در همه جا غمخوار است

بیشتر از همه دلواپسِ زینب هستم
که به هر شهر اسیرِ سَرِ هر بازار است

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا
اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است

شاعر سعيد خرازي

 

*وقتی امیرالمؤمنین تو محراب ضربت خورد، اگه رفیقت باشه، اگه ببینی افتاد زمین، سریع می بریش بیمارستان،اما بمیرم برا غریبیِ علی، برا مظلومیِ علی، آخه وقتی صدا بلند شد:" تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ‏ أَرْکَانُ‏ الْهُدَى‏ قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى" بچه ها از خونه اومدن تو مسجد، دیدن هنوز بابا تویِ محراب افتاده، کسی دست به علی نزده بود، امام حسن واردِ محراب شد سَرِ بابا رو گذاشت رویِ زانو، چشماش رو باز کرد دید حَسَنش داره گریه میکنه، حَسَنم! چرا داری گریه میکنی؟ گریه هارو نگه دار، می بینم روزی که به تو زهر دادن، پاره های جگرت داخلِ تشت میریزه، دید حسین داره گریه میکنه، حسینم! ناله ها و گریه هارو نگه دار، می بینم روزی رو که بینِ دو نهر آب، با لبِ تشنه سر از بدنت جدا میکنن...
دوتا برادر زیرِ بغل های بابا رو گرفتن، به سمتِ خانه، نزدیک های خونه که رسیدن، امیرالمؤمنین فرمود: بچه ها! زیر بغل هام رو رها کنید... حسنین گفتند: باباجان! نمیتونی راه بری؟ فرمود: نه بذارید خودم برم، اگه زینبم ببینه شما زیرِ بغل هام رو اینجور گرفتید جان میده، بذارید بابارو رویِ پا ببینه...
خیلی برا دختر سخته ببینه بابا رو پا نیست...بمیرم برا اون دختری که نگاه میکرد می دید هی بابا توی گودی قتلگاه بلند میشه میخوره زمین، بمیرم برا اون دختری که میدید دورِ بابارو حلقه زدن، حسین....*