حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه شب هفتم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی فرقی نداره دیگه روز و شبش...

روضه شب هفتم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی فرقی نداره دیگه روز و شبش...

اینقدر بی تابی میکرد، ابی عبدالله اومد تو خیمه، صدا زد: کسی نمونده؟ نه همه رفتن، یهو صدایِ گریه ی این شیرخواره بلندشد، یعنی من هنوز هستم بابا!... بی بی زینب اومد بچه رو گرفت گذاشت تویِ بغلِ حسین، داداش! این بچه رو ببر، شاید اینا دلشون به رحم بیاد کمی آب بهش بدن، بچه داره میمیره...
حسین بچه رو رویِ دستش گرفت، اومد وسطِ میدون، این بچه رو بلند کرد، صدا زد: اگه دین ندارید، آزاد مرد باشید، خودتون بگیرید و سیرابش کنید...*

فرقی نداره دیگه روز و شبش
یکی دو روزه خیلی خشکه لبش

هرکاری کردیم ولی فایده نداشت
یه ذره هم پایین نیومد تبش

تکون میدن بچه‌ها گهواره‌شو
پاک میکنن خون لبِ پاره‌شو

عمه‌هاش اومدن کنار رباب
آروم کنن مادر بیچاره‌شو

حالشو هی دیدم و غصه خوردم
یه جوری ناله می‌زنه که مُردم

حسین! بیا قنداقشو بغل کن
بعد خدا اونو به تو سپردم

قنداقشو بگیر نگاهش کنی
صورت نازشو نوازش کنی

یه وقت غرور زینبو نشکنی
یه وقت نری از اینا خواهش کنی

یه لحظه صَبر کن سرشو ببوسم
گونه‌های لاغرشو ببوسم

مراقب سفیدی گلوش باش
چونکه نشد حنجرشو ببوسم

علی داره تور صدا می‌زنه
آتیش به قلب بچه‌ها می‌زنه

مراقبِ تیرای حرمله باش
حرمله خیلی بی‌هوا می‌زنه

از قفس سینه دلم کنده شد
دوباره سهم گریه‌هات خنده شد

هرکی پی آب واسه‌ی علی رفت
یه جوری از رباب شرمنده شد

 #شاعر آرش براری

*یهو دید این بچه داره دست و پا میزنه، همچین که این بچه رو رویِ دست گرفته، دید این بچه ای که تا حالا اصلاً تکون نمیخورد، داره همینجور دست و پا میزنه، تا این قنداقه رو آوُرد پایین..."  فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُن" دید این سر به پوست آویزان شده، خدا حسین چیکار کنه؟ این بچه رو زیرِ عبا پنهان کرد، هی یه قدم میره سمتِ خیمه ها، یه قدم برمیگرده، اما همه دیدن یه مرتبه حسین راهش رو عوض کرد، پشت خیمه ها روی زمین نشست، تا این خنجر رو درآوُرد، تا یه قبر کوچیک آماده کنه، روایت میگه: ابی عبدالله دو رکعت نماز صبر خوانده، اینقدر این داغ داره حسین رو اذیت میکنه، اومد این بچه رو تویِ خاک بگذاره، اما یه وقت دید یه مادری داره میگه: صبر کن، بذار یه بار دیگه بچه ام رو ببینم...

میدونی چرا ابی عبدالله این بچه رو خاک کرد؟ چون خبر داره، این بچه کوچیکِ، طاقتِ سُمِ اسبارو نداره، خبر داره چند لحظه دیگه قرارِ اسبا بیان... این بدن رو خاک کرد، اما عصر عاشورا همه دیدن یه عده پشت خیمه ها دارن نیزه تویِ خاک میزنن، انگار دارن دنبالِ چیزی میگردن، یه مرتبه همه دیدن، سَرِ علی اصغر بالایِ نیزه است...ای حسین...

.