نمایش جزئیات
روضه شب هفتم محرم1400 قسمت پایانی سید رضا نریمانی نای بستن چشاتو نداری...
نای بستن چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب میبینی
من دارم تو گریه هام غرق میشم
تو میخندی اشکامو آب میبینی
یادته قصه شونو گفته بودم
اون شبی که ما بودیم و جبرئیل
حالا اینجا زیره گنبد کبود
من مثل هاجرمو تو اسماعیل
همیشه قصه ی اونا روضه بود
من می فهمیدم که هاجر چی کشید
ولی آخرش لبایِ تشنشون
به بهشتِ خُنکِ چشمه رسید
یعنی قصه ی ما هم اون طوریه؟
یعنی آخرش تو هم آب میخوری؟
یعنی میشه ببینم مثلِ قدیم
داری رویِ دستِ بابات تاب میخوری؟
بیا آرزوهامو با هم بازی کنیم
یه کم از تشنگی مون فرار کنیم
به عموت بگیم بیاد کمک کنه
مشکارو روی ناقه مون سوارکنیم
مثلاً تو اولین تولدت
داری بیشتر شبیه بابا میشی
آخ که اون لحظه برات غش میکنم
دست بابارو میگیری پا میشی
مثلاً یه سال گذشته از عطش
یه نگاه به من و بابا میکنی
که داریم بهت میگیم بگو: علی
یا علی میگی زبون وا میکنی
عزیزم من که چشام آب نمیخوره
به تو یه قطره سرابم برسه
می دونم که آخرش تشنه میری
اگه حتی به تو آبم برسه
یه صدایِ مهربون میگه: رباب!
عمه اومده منو بیدار کنه
میگه بچه ات رو بده دستِ باباش
نمیدونم که میخواد چیکار کنه
اگه یه بارِ دیگه، بشه خدا
تو رو به آغوشِ من هدیه کنه
جوری لالایی میخونم واسه تو
که خودِ حرمله هم گریه کنه
رفتی و تا آخر عُمر می برم
رویِ دوشم، بارِ اشک و گریه رو
حرمله تو رو با تیر زد و حالا
با کمونش میزنه رقیه رو
.