نمایش جزئیات

روضه شب هشتم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی صحنهٔ روضه در این جمله...

روضه شب هشتم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی صحنهٔ روضه در این جمله...

بیا بریم کربلا، شبِ هشتمِ، شبِ علی اکبرِ حسینِ، همچین که میخواست بره میدان، اومد دَمِ خیمه ی زنها شروع کرد خداحافظی کنه، قدری خداحافظی طول کشید، ابی عبدالله صدا زد به زنها: علی اکبر رو رها کنید، علی غرقِ در خداست، رهاش کنید بره میدان تا به آرزوش برسه، همچین که میخواست بره، ابی عبدالله بهش فرمود: علی جان! یه مقداری جلویِ چشمای من قدم بزن، میخوام قد و بالات رو ببینم، اما نوشتن: نگاه حسین، نگاهِ نا اُمیدانه بود به علی اکبر، یه نگاهی به علی اکبرش کرد، انگار دیگه آخرین نگاهش به جوانشه، انگار دیگه تمومه، انگار دیگه علی رو نمیتونه ببینه، روایت میگه: دست به محاسنش گرفت، اومد تا وسطِ میدان، صدا زد: اِبن سعد! خدا رَحِمت رو قطع کنه، که داری اینجوری بچه های من رو ازم میگیری، این محاسن رو در دست گرفت، صدازد: خدا شاهد باش، خودت میدونی من چه کسی رو می فرستم میدان، کسی که شبیه ترین فرد،خُلقَاً، خَلقاً، منطقاً به رسولِ خداست...
علی اکبر رفت میدان و رزمِ عجیبی کرد، یه لحظه دیدن دوباره برگشت، صدا زد: بابا! این زره داره من رو اذیت میکنه... میدونی چرا این حرف رو زد؟ بعضی از بزرگان میگن: هنوز حسین چشم از علی برنداشته بود، هنوز دل از علی نکنده... بابا! تشنگی خیلی من رو داره اذیت میکنه، ابی عبدالله زبانِ مبارک رو تو دهان علی اکبرش گذاشت، یعنی علی جان! ببین من از تو تشنه ترم...*

صحنهٔ روضه در این جمله مجسم باشد
پشت هر قدّ رشیدی دو قَدِ خم باشد

مادری تر زهمه، راه برو، کیف کنم
دیدن قامت تو لذت عمرم باشد

*آرزویِ همه ی پدرا همینه، ببینن پسرشون قد کشیده، جلوشون قدم بزنه...*

در پی ات آمدم از خیمه محاسن بر دست
بسکه شأن تو در این رتبه معظم باشد

با زمین خوردن تو زندگی ام ریخت بهم
حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد

از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است 
هرچه می چینم عزیزم بدنت کم باشد

*آی پدرهای شهدا! آیا وقتی اومدید کنارِ جنازه بچه تون، آیا کسی بود بخنده؟ هلهله کنه؟ کف بزنه؟...چی میخوام بگم؟...*

تاکه زانوم زمین خورد همه خندیدند
باغمت شادی این قوم فراهم باشد

چه کنم پیکر تو از بغلم می ریزد
صد و ده تا پسر امروز به دستم باشد

تو چه گفتی که چو مادر دهنت را بستند
دنده ی خورد شده شاهد حرفم باش

کوچه ای باز شد و از دوطرف می خوردی
جای صد ضربه به روی بدنت هم باشد

پای ناموس وسط آمده برخیز علی
عمه ات بی من و تو بی کس و مَحرم باشد

#شاعر قاسم نعمتی

*علی جان! نگاه کن، عمه چجوری داره از دَمِ خیمه میدوه، همه ایستادن دارن نگاش میکنن، زینبی که تا حالا کسی قد و بالاش رو ندیده، هی تویِ سرش میزنه: " وامُحمدا! وا حُسینا!"...*

خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بینِ نا مَحرم ببر

* شیخ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله وقتی نگاش به بدنِ علی اکبر افتاد، همون جا محاسنش سفید شد؛ پیر شد حسین... اما یه جایِ دیگه هم همچین که سَرِ ابی عبدالله رو آوُردن تویِ مجلسِ عُبِیدُالله، وقتی سَرِ ابی عبدالله رو تویِ تشت گذاشتن جلوش، این چوبِ دستیش رو برداشت، هی به این لبها میزد، هی این چوب رو میزد زیرِ لبِ حسین، با لبها بازی میکرد، هی میزد به محاسنِ حسین، حسین! پیر شدی؟ یهو یه زن از وسطِ جمعیت بلند شد، نزن نامرد، داداشم لحظه ای که اومد بالا سَرِ جوانش پیر شد...
 یکی هم تویِ کوچه ها امام حسن رو دید، گفت: حسن! پیر شدی؟ تو که سن و سالی نداری، چرا محاسنت سفید شده؟ آقا جوابش رو داد: ما بنی هاشم زود پیر میشیم... اگه پیشِ چشم شما هم مادرتون رو زده بودن پیر میشدید... حسین!...*

.