حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه شب عاشورا محرم1400 قسمت پایانی سید رضا نریمانی غروب تلخی داری...

روضه شب عاشورا محرم1400 قسمت پایانی سید رضا نریمانی غروب تلخی داری...

به کنار اینکه لبش پُر ترک و عطشان بود
یا که آیاتِ تنش زیر سُم اسبان بود
شهریار همه عالم بدنش عریان بود
پوشِشَش غیر غبار و خس و خاشاک نشد
 پدرِ خاک کجایی پسرت خاک نشد؟

#شاعر مهدی مقیمی

غروب تلخی داری ، رو خاکا سر میذاری
به جونت افتاده شمر، میگه سنان چرا بی کاری؟
 با نیزه اومد سمتت، خون از لب و دهانت جاری 

نفس بریده نیزه، امان بریده نیزه
چقدر تو مقتل این سو آن سو، تو رو کشیده نیزه
صورتو در هم کرده تا به گلو رسیده نیزه

شلوغ دور گودال، دیدن که رفتی از حال
چادر من هم مثلِ، پیراهن تو میشه پامال
عقیقِ تو که بردن حالا، میرن سراغِ خلخال

توی ضریح سینت دیدم، سنان شکسته نیزه
پیراهنی رو که مادر دوخت، میوفته دسته نیزه
کمین نشسته نیزه، راهتو بسته نیزه

مادر رو صدا زدی، جدم رو صدا زدم
تشنه دست و پا زدی، جدم رو صدا زدم

گفتم: وایِ من حسین! گفتم: وامحمدا!
ای تنهایِ من حسین، گفتم: وامحمدا!

وامحمدا! حسینُ بی رَدا، ببین به کربلا
وامحمدا! سر از تنش جدا، ببین به کربلا

تو های و هوی نیزه، نگام به سویِ نیزه
دیدم که خون از چشمات میریزه بر گلوی نیزه
دیدم سرت و پیشِ چشمام زدن به رویِ نیزه

قدم قدم با نیزه، یا سنگ زدن یا نیزه
خودم درآوُردم از پهلویِ زخمی، چندتا نیزه
داره برا زخمات گریه میباره حتی نیزه

*از بالای تل، همه ی این صحنه هارو دید، یه مرتبه دیدن دست رویِ سرش گذاشت، شروع کرد دوان دوان به سمت گودال به دویدن، صدا میزنه: "وامحمدا! واعَلیا! وا اُما..." اما همچین که رسید یه بدنی رو مشاهده کرد، هی صدا میزنه: " أ أنتَ أخی؟" آیا تو برادرِ منی؟ مگه میشه زینب بدنِ حسینش رو نشناسه؟ نمیدونم چیکار با این بدن کرده بودن، شیخ جعفر شوشتری میگه: میگه کاری با این بدن کرده بودن که دیگه پشت و روی بدن مشخص نبوده... میدونی چرا؟ آخه وقتی که: "وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِك" همچین که روی سینه ی ارباب ما نشست، ابی عبدالله یه نگاهی بهش کرد، گفت: بابام فرموده بود: کسی تو رو میکُشه که صورتش از سگ زشت تره، تا این حرف رو زد، گفت: حالا یه کاری میکنم دیگه من رو نبینی، این بدن رو برگردوند... امام صادق علیه السلام انگشترشون رو نشون دادن، فرمودن: به اندازه ی نگینِ انگشترِ من جای سالم تو بدنِ جدِّ ما نبوده، ای حسین!...*