نمایش جزئیات
روضه شهادت امام محمدباقر علیه السلام به نفس حاج امیر کرمانشاهی
کمیت قافیه لنگ و زبان شاعر لال
چرا که وصف امام است در قصیده محال
صدای پای مسیحا حیات میبخشد
به عشق او فوران کرده ذوق رو به زوال
چه خوب جهل ندارد مَحلی از اعراب
چه خوب از اینکه میآید جواب هر چه سوال
به حکمتِ کلمات امام خورده گره
کلام و فلسفه و منطق و اصول و رجال
وَلَو ولیّ خدا را به احتجاج کِشی
ابوحنیفه که باشی نمیرسی به کمال
ز" قال باقرعلیهالـسلام" فهمیدم
دمش به حوزۀ علمیه میدهد پَر و بال
رواست گر بنویسد جناب شیخ صدوق
برای رحمتِ بیمنتش دوباره "خَصال"
خلاصۀ غزلِ من به قولِ "شیخ اجل"
بس است عشق گران مایۀ محمد و آل
دَمِ حرم متحول شود دل سنگم
چه شد مدینۀ من، ای مُحَوَّلُ الاَحوال!؟
به دوش خود بکِشم حسرت بقیعش را
چه میشود که خدا روزیام کند امسال
ببار چشم که تنها به داد ما برسد
میان قبر همین چند قطره اشکِ زَلال
به حشر گریه کنانش چه آبرومـنـدند
فروختند ز داغش جمال را به جَلال
به آیه آیۀ قرآن قسم نمیآید
به طفلِ بیسپرِ پنج ساله، قَد هِلال
غروبِ عصر دهم با دو چشمِ خود میدید
تمام روضۀ مکشوفه را...برایِ مثال:
کنار اهل حرم دید، دستِ پُر برگشت
حرامزادۀ ذی الجوشن از ته گودال
تفسیر شعر بود که سر رویِ نیزه رفت
زینب به روی ناقه ی عریان سوار شد
*عَمّار دُهْنی اومد پیشِ آقا امام باقر علیه السلام، گفت: آقا! یه جوری روضه ی کربلا رو برام مجسم کن، که گمان کنم من تویِ کربلا بودم...*
آقا! شنیده ایم که تهمت شنیده ای
در مجلسِ شراب چه غم ها ندیده ای
آقا! بگو به ما که چه شد مجلسِ شراب
از خنده های حرمله و گریه ی رباب
بس کن رباب حالِ تو بهتر نمی شود
این گریه ها برایِ تو اصغر نمی شود
آقا شنیده ایم در انظار رفته اید
با عمه هایتان سَرِ بازار رفته اید
*تا اسمِ امام باقر میاد، تویِ ذهنت یه اسمِ دیگه ای رو هم میاری...بگم؟...*
از کودکانِ ناله کنان، روضه ای بخوان
از عمه ی سه سالهِ تان روضه ای بخوان
آه ای پدر سکوت نکن، نیست دشمنی
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی؟
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
از خیمه گاه تا ته گودالِ قتلگاه
دنبال عمه هام دویدم به کودکی
آن شب که در مقابل عمه، مرا زدند
فریادِ اَلفَرار شنیدم به کودکی
عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی
من ضربِ دستِ شمر چشیدم به کودکی
آن شب که درخرابه سَر آمد میان مان
چون عمه ام رقیه، خمیدم به کودکی
با کعبِ نی لباس همه پاره پاره شد
بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی
یک سرخ مو زقافله ی ما کنیز خواست
این را به گوشِ خویش شنیدم به کودکی
در مجلس شراب که شخصیتم شکست
من آستین صبر جویدم به کودکی
شاعر قاسم نعمتی
*اومد خونه ی آقا امام باقر علیه السلام، آقا فرمود: اهلِ کجایی؟ گفت: آقا اهلِ کوفه ام. از کجایِ کوفه اومدی؟ گفت: از قبیله ی بنی اسد، تا اسمِ بنی اسد رو آقا شنید، دیدن رنگِ صورتِ آقا برگشت... اما چون مهمان داشت فوری آقا حرف رو عوض کرد، فرمود: خدا رحمت کنه حبیب بن مظاهر رو...
بعد از اینکه مهمان رفت، اصحاب خاص اومدن دورِ آقا، گفتن: آقا! چی شد تا گفت: از قبیله ی بنی اسدم رنگ چهره ی شما عوض شد؟ فرمود: آخه تا اسمِ بنی اسد اومد یادِ حرمله افتادم، نمی دونید حرمله کربلا با دلِ ما چه کرد...
یا امام باقر! شما فقط شنیدی اسمِ قبیله ی حرمله رو بهم ریختی، اما من یه آقازاده میشناسم، تو کوچه می رفت اون دوتا ملعون رو میدید، مسجد می رفت او دوتا رو می دید، قنفذ رو می دید، مغیره رو میدید، هی زیر لب می گفت: ای وای مادرم!
اما یا امام حسن! شما هم همیشگی این ملعون ها رو نمی دیدید، بعضاً چشمتون می افتاد، مرد کجا، زن کجا؟ اینکه بخوای چهل روز با یه عده بی حیا، نمک به حروم، حروم زاده، همسفر بشی، دلا بسوزه برا خواهرِ شما زینبِ کبری...*
رسید وقتِ سفر سر به زیر شد زینب
حسین! چشمِ تو روشن، اسیر شد زینب