نمایش جزئیات

روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها شب چهارم محرم۱۴۰۰حاج مهدی سلحشور

روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها شب چهارم محرم۱۴۰۰حاج مهدی سلحشور

سمت پائین پا که می رفتم
ناگهان چشم‌های من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه خوانِ علی اکبر شد

یک به یک گفت روضه ها را تا
پایِ شش‌گوشه از نفس افتاد
آه گویا کنارِ پیکر او
حضرتِ عشق ناله سر می‌داد:

«جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید ...
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر دَرِ خیمه رسانم

* ما به پدرهای شهدا سر سلامتی میدیم، بهشون امید میدیم، اما ابی عبدالله که بالا سَرِ علی اکبر گریه می کرد، هلهله می کردن، همه کف میزدن...*

ریشه ی نخل امیدم کندند
حال استاده به من می خندند»

از نگاهِ پر از تلاطم من
زمزمِ عشق و اشک جاری شد
آه! از خیمه تا کنار فرات
عطش و داغِ مشک جاری شد

خنکایِ شریعه هم می‌خواند
دم به دم از غریبیِ سقا
هم نفس با صدایِ موجِ فرات
مادری دم گرفته بود آنجا:

«سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل ... »

آن طرف تر نگاه می‌کردم
شکوه و اشک و ناله و گله را
می شنیدم کنار غربت تَلّ
دم به دم ضجه های سلسله را

ناگهان در حوالیِ گودال
محفلِ گریه های زینب شد
زینب آمد کنارِ شش‌گوشه
کربلا کربلای زینب شد

رفت قلبم کنار بالا سر
آه! انگار سر به پیکر نیست
همه‌ي کائنات می‌لرزند
گوش کن این صدایِ خواهر نیست؟

«این کشته‌ي فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست ... »

#شاعر یوسف رحیمی

*امشب شبِ بچه های حضرتِ زینبِ سلام الله علیهاست، روضه ی امشب رو تقدیم کنیم به مادران شهدا، مخصوصاً مادران مدافعِ حرم، همه ی دل نگرانیِ زینب اینه نکنه شرمنده بشه، رباب قربونیش رو آوُرده، نجمه قربونیش رو آوُرده، اُم البنین چهارتا جوانهاش رو فرستاده، اُم لیلا علی اکبر رو فرستاده...گفت: داداش!...*

از خجالت نذار مو سفید بشم
نمیذاری تا که نا امید بشم

این دو تا قربونی ها مو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سپید بشم

نذاری اگه برن بی تاب میشن
مثلِ زینب اسیرِ طناب میشن

وقتی تشنه ای خجالت میکشن
قطره قطره جلو چشمام آب میشن

میمیرن به تو اهانت که بشه
بعد تو موقع غارت که بشه

به غرور جفتشون بر میخوره
یه موقع به من جسارت که بشه

*بچه ها اومدن ناراحت محضرِ مادر، مادر! رفتیم اذنِ میدان بگیریم، دایی مون اجازه ی میدان رفتن به ما نمیده، حضرت زینب بهتر از هر کس تویِ این عالم، برادر رو میشناسه، گفت: یه رمزی بهتون یاد میدم، برید رد خور نداره، برید گردنتون رو کج کنید بگید: جانِ مادرت فاطمه...آقاجان! جانِ مادرت مارو هم بخر، مارو هم قبول کن..
رفتن اذنِ میدان گرفتن، روضه ی این دو تا نوجوان، بچه های عبدالله بن جعفر، وقتی اومدن روانه ی میدان بشن، حضرت زینب فرمودن: عزیزانِ من! اینجا تویِ خیمه هرچی میخواهید من رو ببینید، ببینید... هر چه میخواهید وداع کنید همین جا تو خیمه، من دیگه بیرون نمیآم... همون جا وداع کردن از خیمه بیرون رفتن، زینب نشست...حالا به برادر چی میگه زینب؟...*

حرفی از بیا زدن، خودت برو
منو که صدا زدن، خودت برو

دوست دارم رو دامن تو جون بدن
اگه دست و پا زدن خودت برو

#شاعر یاسین قاسمی

*لذا وقتی محمد و عون، پشتِ سَرِ هم به شهادت رسیدن، صداشون اومد، فهمید ابی عبدالله اینهارو داره میآره، زینب از خیمه بیرون نیومد، همون طور تویِ خیمه نشست، شروع کرد گریه کردن....
وقتی بعد از واقعه ی کربلا برگشت مدینه، هرچی عبدالله شوهرش تو این محمل ها میگشت، زینب رو پیدا نمی کرد، اومد محضرِ زین العابدین، گفت: آقاجان! تو کربلا زنی هم به شهادت رسیده یا نه؟ حضرت فرمود:نه! چطور؟ گفت: هر چی میگردم زینبم رو پیدا نمی کنم... یه وقت زینب سرش رو بلند کرد، عبدالله! بیا من زینبم..خانومم چرا اینطور شدی؟ گفت: عبدالله اون چیزی که من کربلا دیدم اگه تو دیده بودی جان داده بودی، عبدالله خودم دیدم دورِ حسینم حلقه زدن، نیزه دار با نیزه میزد، شمشیردار با شمشیر میزد، اونی که شمشیر و نیزه نداشت، سنگ به بدنِ حسین میزد، پیرمردها با عصا به بدنِ حسین...*

دشمنِ، دلاورِ برا خودش
یا یَلِ نام آورِ، برا خودش

یه زمون فکر نکنی غریب شدی
زینبت یه لشکرِ برا خودش

*بحقِ حضرتِ زینب سلام الله علیها، بحقِ حضرت زینب، همه ی رفیقامون، همه ی مدافعین حرم، همه ی شهدایِ هشت سال دفاع مقدس، از ساعه سر سفره ی حضرت زینب دعا گوی ما و مملکت ما و رهبر ما، فرزندانمون و ملت عزیزمون قرار بده...ناله بزن بگو: یاحسین!

.