حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه شب اول محرم۱۴۰۰حاج مهدی سلحشور

روضه حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه  شب اول محرم۱۴۰۰حاج مهدی سلحشور

“أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ، الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ، ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ ، وَ أَسْأَلُهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَىَّ تَوْبَةَ عَبد ذَلیل خاضِع فَقیر بائِس مِسْکین مُسْتَکین مُسْتَجیر لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاضَرّاً وَ لا مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لانُشُورا”
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

*امشب رو میخوام با مناجات شروع کنم، چون یقین دارم وقتی مناجات کردیم، توبه و استغفار کردیم، اشکمون هم بیشتر میشه، حالمون بهتر میشه، مگر قرار نیست امشب حضرت زهرا سلام الله علیها به ما نگاه کنه؟…*

گدای سفره ی مردم‌ شدم غلط کردم
جدا شدم زِدَرَت! گم شدم غلط گردم

مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم
تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم

* شهید محسن درودی میگن: ترکش خورده بود گوشه ی چشمش، دکتر بهش گفته بود باید یه مدتی مواظب باشی گریه نکنی، گفته بود: آقایِ دکتر! چشمی که برای حسین گریه نکنه نمیخوام… امشب به این چشمات بگو کمکم کنید، مادرش داره ناله میزنه، من رو خجالت زده ی مادرش نکنید… بگو: زهراجان! من گنهکارم، اما این ناله ام رو خرجِ حسینت میکنم…*

به آن زبان که تو دادی چه ها نکردم‌ من
مرا ببخش شمارا صدا نکردم من

رفیق بودی و من نارفیق! شرمنده
شکسته ام دلتان را! رفیق! شرمنده

بیا و دیده خود را ز من ندید بگیر
مرا گناه زده! تو نزن ندید بگیر

مرا ببخش تو حالا بخاطرِ زینب
بغل بگیر گدارا بخاطرِ زینب

مرا زجمع فقیرانِ خود جدا نکنی
تو را به جانِ رقیه مرا را نکنی

هزار شُکر که زهرا حسابمان کرده
برای نوکری ات انتخابمان کرده

*اگه بهت گفتن: به دعوتِ کی اومدی؟…بگو:…*

به دست سینه ‌زنان برگِ دعوت زهراست
به روضه آمدن ما عنایتِ زهراست

کسی ز بزم تو تعدیل می شود !؟ هرگز
مگر عزای تو تعطیل می شود ؟! هرگز

چقدر مرگ برایِ غم تو مطلوب است
در این حسینیه ها خاکمان کنی خوب است

اگرچه جنسِ دلِ نوکر تو از سنگ است
برای دیدن کرب و بلا دلم تنگ است

دوباره فاطمه دارد بُنَیَّ می ‌خواند
گرفته زمزمه دارد بُنَیَّ می‌ خواند

بُنَیَّ ! مویِ سرت را که چنگ زد مادر؟
به صورتِ تو عزیزم که سنگ زد مادر؟

لباس دوخته بودم کجاست پیرهنت؟!
گرفت‌ پهلوی من، وقت دست و پا زدنت !

#شاعران سید پوریا هاشمی
بردیا محمدی

*اما از امشب بخونم، شبِ سفیرِ ابی عبدالله، مسلم بن عقیل، امشب باید برا این غریب خیلی گریه کرد….ابی عبدالله وقتی کربلا داشت شهید میشد دخترش داشت نگاش میکرد، اما مسلم غریب و تنها تویِ کوفه هیچ کسی رو نداره، هیچ محرمی کنارِ خودش نداره…*

کاش می شد باز برگردی به شهرِ مادرت
تا که راحت جان دهد این کفترِ نامه برت

من نوشتم که بیا، ای کاش دستم می شِکست
کاش می شد پیکِ من هرگز نیاید محضرت

نامه هاشان را نخوانده پاره کن، آتش بزن
هیچ کس اینجا نخواهد ماند، یار و یاورت

*مظلومیتِ این آقا همین بس، که به عمر بن سعد وصیت کرد، آدم وصیتش رو به امینش میکنه، به مَحرمش میکنه، هر چی مسلم نگاه کرد دور و برش کسی رو ندید…*

یک کمی هم رحم کن بر دلخوشی های رباب
جانِ من برگرد، تا زنده بماند اصغرت

نیزه داری نیزه اش را تیزِ تیزِ تیز کرد
تا بیفتد با تمامِ آن به جانِ اکبرت

مشک هایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست
رحم کن بر آبرویِ حضرت آب آورت

*اما این غصه داره مسلم رو میکُشه…*

لااقل اَهل و عیالت را ببر یک جای امن
گُنگ و سربسته بگویم، وای! مویِ دخترت

#شاعر رضا قاسمی

*قربان مسلم برم که تمامِ زندگیش رو برا ابی عبدالله گذاشته، دوتا پسر بزرگاش روز عاشورا به شهادت رسیدن، دو تا کوچیکترا یک سالِ بعد نوشتن فدایِ ابی عبدالله شدن، بعضی از اربابِ مقاتل نوشتن: دخترش حمیده، روزِ عاشورا زیرِ دست و پایِ اسبا موند…یه خانوم داشت که چند وقت بعد از واقعه ی کربلا تو مدینه دق کرد، وقتی برگشت مدینه، دید والیِ مدینه خونه ی سیدالشهدا، خونه ی قمر بنی هاشم، خونه ی مسلم رو همه رو با خاک یکسان کرده، این خانوم آواره بود، چند رو خونه ی زینب، چند روز خونه ی امام سجاد، روایت میگه: ماتمکده داشت، اما حرف از مسلم نمیزد، همش میگفت: “وا ذَبیحا، وا عَطشانا، وا حسینا”

عُبیدالله پلید ترین آدم هارو فرستاد برای دستگیریِ مسلم، مُحمّد بن اَشْعَث رو فرستاد، این نانجیب توی کربلا هم مامور طبل ها بود، سیصد یا چهارصد طبل رو جمع کرده بود، با هم میکوبیدن، دلِ زینب خالی میشد، اینقدر این نانجیب دلِ بچه هارو تویِ کربلا لرزونده… این نانجیب وقتی اومد برا دستگیریِ مسلم، به عبیدالله هی پیغام می فرستاد: آدم بفرست، سرباز بفرست، تا دوهزار نفر نوشتن برای دستگیری مسلم فرستاد، عبیدالله صداش در اومد: یک نفر رو میخوای بگیری این همه نیرو میخوای؟ گفت: فکر کردی من رو به جنگِ یک بقالِ کوفه فرستادی؟ نه! اینها از بچگی شجاعت رویِ پیشونیشون نوشته شده، مگه ما حریفش میشیم؟

آخرش نیرنگ کردن، یه چاله ای کندن، رویِ این چاله رو با نی پوشوندن، مسلم که حمله کرد تویِ این چاله افتاد، مردمی که چند روزِ پیش از هم سبقت میگرفتن که مسلم بره خونشون، مردمی که وقتی اسمِ ابی عبدالله می اومد همه گریه می کردن، این مردم همه پشتِ بام ها جمع شدن، تا مسلم افتاد تویِ گودال، همه با این نی های آتش گرفته رویِ سرِ مسلم میریختن، یه عده سنگ میریختن…با این وضعیت مسلم رو دستگیر کردن، وقتی رسید به دارلاماره، از در که میخواست وارد بشه، یه سرباز با لگد به پشت مسلم زد، با صورت رویِ زمین افتاد، صورت پُرِ خون شد، این لبِ بالایی با خنجر پاره شده، با این وضعیت اومد بالایِ دارالاماره، یه نانجیبی دلش سوخت، یه ظرف آبی برا مسلم آوُرد، مسلم این ظرفِ آب رو کنارِ دهان آوُرد، تا دوسه مرتبه خواست آب نوشِ جان کنه، این ظرف پُرِ خون میشد، ظرف رو رویِ زمین میریخت، دفعه ی دوم و سوم، یه نگاه کرد، گفت: قرار نیست من آب بخورم…اگه قرارِ اربابم با لبِ تشنه جون بده منم باید تشنه جان بدم…

شباهت هایی داره مسلم به ابی عبدالله، غربت یکیشه، بی سر شدنش یکشیه، تشنه شهید شدنش یکیشه، اما وقتی از بالای دارالاماره بدنِ بی سرش رو انداختن رویِ زمین، روایت میگه: همه ی استخوانهای مسلم خورد شد، این هم یه شباهت به ابی عبدالله، کربلا هم گفتن: اسب هارو نعل تازه بزنیم، بر بدنِ ابی عبدالله…اهل فن میگن: اسب رو نعلِ تازه بزنی هی پاش رو رویِ زمین میزنه، اینقدر بر بدنِ ابی عبدالله زدن، وقتی زینب اومد تویِ گودالِ قتلگاه، هی فریاد میزد: گلی گم کرده ام میجویم او را…
حالا شبِ اولی از بی بی زهرا مدد بگیریم…*

تو شهر غربت، طوعه! پناهم دادی
درا رو بستن امّا تو راهم دادی

ای پیرزن! نذاشتی مُسلم
صدای غربتش بپیچه

چی میشد تو مدینه بودی
تویِ اون کوچه

کسی پناه نداد به خیرُالنساء
مسیر و بست با خنده یک بی حیا
به رویِ زهرا

حسن میگفت: بی هیچ دلیلی می‌زد
قبل از لگد دیدم که سیلی می زد
به رویِ زهرا

.