نمایش جزئیات

روضه شهادت امام صادق علیه السلام سال ۱۴۰۰حاج محمود کریمی

روضه شهادت امام صادق علیه السلام سال ۱۴۰۰حاج محمود کریمی

آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته
كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته
حالا گرفته روضه غريبانه بازهم

نشناختند خشكِ مقدس مَآب ها
خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها
مُشتى رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها
شاگردهاي او همه در رختخواب ها
آتش زدند بر در يك خانه بازهم

*بارِ اول و دومشون نبود .. چهار هزار شاگرد داشت آقا .. چهارهزار شاگرد کجا! هفتاد و دو فدایی کجا ؟!.. یکیش لحظۀ آخر دستش رو از دستِ عمه کشید والله لَا أُفَارِقُ عَمِّي .. محرم داره از راه میرسه .. میدونستن عباس دورِ خیمه هست یارانش تا صبح خواب نداشتن .. میگفتن برا ما ننگه ما زنده باشیم یه مو از سر بنی هاشم کم بشه .. اما امام صادق رو آوردن پشتِ مرکب میدوید .. ناسزا میشنید .. هیچ کسی نیومد .. همه تو خونه هاشون آرمیده بودن .. آخه مدینه سابقه داره .. یه روزی ام علی رو بردن .. ای وای مادر .. مادر .. مادر ..
امروز زهر یه کاری کرد با شیخ الائمه مثه مار گزیده هی صدا میزد ای وای مادر ..*

حق مي دهيم مرد اگر گريه مي كند
تنها ميانِ چند نفر گريه مي كند
با ترسِ کودکان چقدر گريه مي كند
افتاده يادِ مادر و در گريه مي كند
تكرار شد مصيبت پروانه بازهم

آتش به بيتِ اطهرش افتاد گفت: آه
يادِ صداى مادرش افتاد گفت: آه
عمامه اش كه از سرش افتاد گفت: آه
وقتِ فرار، دخترش افتاد گفت: آه
ترسيده است دخترِ دردانه بازهم

يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد
يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد
شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد
بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد
آسيب ديد غيرت مردانه بازهم

دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!
دست كسى به سوى حجابى نرفت نه
از صورتى "عفيفه نقابى" نرفت نه
ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه
رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم

*امام صادق راه افتاد اما ساعتی نگذشت رسید به کاخ اون نانجیب .. اما سه روز دم دروازه ساعات .. صبح وارد شام شدن غروب رسیدن به کاخ اون نانجیب ..*

بي احترام رفت ولى عمّه زينبش
بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش
در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش
بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش
وقت گريز شد دل ديوانه بازهم

بالاى تخت قائله اى بود، واى من
پيش رباب حرمله اى بود، واى من
زينب ميان سلسله اى بود، واى من
چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من
خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

شاعر: #محمدجواد_پرچمی

چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین
به طعنه گفت ای لعین بزن که خوب می زنی

.