نمایش جزئیات

روضه شهادت امام صادق علیه السلام سال ۱۴۰۰ سید رضا نریمانی اگر سنگِ مسی را کوه زَر کردم ضرر کردم

روضه شهادت امام صادق علیه السلام سال ۱۴۰۰ سید رضا نریمانی اگر سنگِ مسی را کوه زَر کردم ضرر کردم

اگر سنگِ مسی را کوه زَر کردم ضرر کردم
اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم

من از "اِلّا جمیلا"یی که زینب گفت دانستم
به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم

منم آن تاجرِ یوسف فروشی که نفهمیدم
در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم

مرا جز بی‌قراری در هوای تو، قراری نیست
بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم، ضرر کردم

دَرِ این خانه همواره به روی این و آن باز است
اگر یک عمر خود را دربه‌در کردم ضرر کردم

برایم دشمنی با دشمنانت منفعت‌ها داشت
اگر از دوستان تو حذر کردم، ضرر کردم

به غیر از خاطراتِ راه تو، ورد زبانم نیست
به غیر از کربلا، هر جا سفر کردم ضرر کردم

نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت
بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم

شاعر: #عمران_بهروج

امام صادق به یکی از اصحابشون فرمود کربلا رفتی؟!
-گفت نه آقا من اهل بصره‌ام منو میشناسند من برم کربلا میفهمند من محب شما هستم منو زنده نمیذارند، همه ناصری بودند اونجا.
-فرمود کربلا نمیری؛ برای جد ما روضه میگیری یا نه؟!
_آقا روضه‌ رو که همیشه میگیرم اصلا روضه هفتگی خونه‌مون دارم
آقا فرمود: احسنت! کمترین کاری که در قبال این روضه‌ای که برای جد غریب ما میگیری جد ما برات انجام میده اینه: لحظۀ مرگت منتظری؛ توو حالت احتضاری، پاهات‌و روو به قبله کردند .. حرف نمیتونی بزنی، یهو می‌بینی سرت رو پاهای حسینِ ..

نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت
بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم

دستور داد شبونه ریختند توو خونۀ امام صادق. آقا رو می‌خوان ببرند. دستور داد:« همین الان برید وارد خونه‌ش بشید با هر وضعی که بود آقا رو بیارین! رحم و مروت هم نداشته باشید!
اومد توو قصرش نشست. اون تالاری که معروف بود. میگفتند هر وقت منصور می‌رفت توو این تالار مشخص بود می‌خوان یک نفر و بُکُشند. می‌خوان یه نفر رو ذبح کنند.
رفت نشست منتظر آقا رو آوردند. اینقدر توهین جسارت به آقا کرد! دست بُرد این شمشیر رو تا نیمه از غلاف خارج کرد دوباره شمشیر و غلاف کرد. بار دوم، بار سوم یهو لحنش عوض شد عذرخواهی کرد. آقاجان ببخشید اینا بی‌ادبی کردند شما رو این موقع شب اینجا آوردند! برگشتند آقا رو با احترام بردن خونه. یه عده اومدن اعتراض کردن. چرا این کار و کردی؟ تو به ما دستور میدی میگی برید آقا رو بیارید بعد خودت اینجوری برخورد می‌کنی، مگه قرار نبود بکشی این آقا رو؟! گفت همچین که شمشیر و تا نیمه کشیدم یهو دیدم پیغمبر خدا ایستاده غضب کرده. منصور! اگه شمشیر و برهنه کنی زنده‌ت نمی‌ذارم. گفتم حتما اشتباهی دیدم. بار دوم، بار سوم، این صحنه تکرار شد. ترسیدم از غضب پیغمبر...

اون نامرد گفت:« خودم کارش و تموم میکنم» اومد توو گودال دید نمی‌تونه برگشت، نفر دوم هی مکرر رفتن و اومدن. هیچکی این کار ازش برنمیاد؛ اون نامرد گفت کار شماها نیست کار خودمه، خنجر و برداشت. همچین که اومد روایت میگه اول یه لگدی به پهلوی این آقا زد، بدن و برگردوند، دید آخه هرکی می‌ره چشماش توو چشمای حسین می‌افته حالش عوض میشه نمیتونه بکشه. اول آقا رو برگردوند چشم توو چشم نشه. خنجر و گذاشت از قفا

"هی کارد می‌بره، لشگر کلافه شه
فکر کن سنان که هست شمرم اضافه شه"