نمایش جزئیات
روضه شهادت امام صادق علیه السلام سال 1400 حاج محمد طاهری از غم دوست در این میکده فریاد کشم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم
*اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ (1) کجا شکایت ببرم .. کجا دنبال آقام بگردم .. از زبانِ شما بگم :*
عاشقم، عاشق روی تو ، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد ،کشم
مُردم از زندگی بی تو که با من هستی
طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم
سال ها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
ـــــــــــــــــ
قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است
هوای شعر برای بقیع دلگیر است
نفس کشیدن بین غبارها سخت است
سرودن از حرم بی مزارها سخت است
چگونه شعر بگوید دلی که می گیرد
الا بقیع! چرا نوکرت نمی میرد
قرار نیست تو را بی سبب بهانه کنم
ولی بگو که دلم را کجا روانه کنم؟!
کبوتری که در این خانه لانه داشته است
در آستان رضا آشیانه داشته است
چگونه باخبر از آن سرای درد و غم است
دلش خوش است که نامش کبوتر حرم است
بقیع، سامره و کربلا و مشهد نیست
در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست
بقیع مثل نجف نیست تا که مهمانش
به راحتی بنشیند میان ایوانش
ولی بقیع، بهشتی ست با چهار مزار
بقیع مژدۀ سالی ست با چهار بهار
چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم
چهار قبرِ غریب از چهارده معصوم
فقط میان بقیع است این قرار و تمام
به یک سلام شوی زائر چهار امام
ولی نه، آهِ دلم ناتمام مانده هنوز
به سینه حسرت عرض سلام مانده هنوز
سلام از عمقِ دل دیده ای که پُر ابر است
به مادری که بدون حرم نه بی قبر است
اگر سلام تو آتش به سینه ات افروخت
از آن دری ست که روزی میان آتش سوخت
*مگه میشه روضۀ امام صادق بگیری از مادرش نخونی .. خودش به بهانه های مختلف روضۀ مادر رو به پا می کرد .. یکی اومد گفت آقاجان داشتم رد میشدم یه پیرزنی رو زمین افتاد و زمین خورد نمیدونم چرا قاتلینِ مادرِ شما رو لعن کرد .. مامورا گرفتن این زن رو بردن .. حضرت به مصلیش رفت، مشغول نماز شد و دعا کرد .. این زن آزاد شد .. فرمود وقتی آزاد شد بیاریدش کارش دارم .. این پیرزن آمد، حضرت فرمود مادر یه سوال ازت دارم زمین خوردی چرا قاتلینِ مادرِ منو لعن کردی؟! گفت آقاجان دستِ خودم نبود .. تا زمین خوردم یه سنگ رسید زیر پهلوم یه مرتبه یادِ مادرِ پهلو شکستهات افتادم (2) .. ( به بهانه روضه میگرفت برا حضرت زهرا ..) چند جلسه نیومده بود خدمت امام صادق، حضرت فرمود فلانی کجا بودی؟ نمیگی ما یادت میکنیم .. گفت آقاجان خدا یه فرزندی بهم داده مشغول اون بودم .. حضرت فرمود مبارکِ ان شالله، اسمش رو چی گذاشتی؟! گفت آقاجان با اجازه تون نام مادرِ شما فاطمه .. حضرت از جا بلند شد سه مرتبه فرمود فاطمه .. فاطمه .. فاطمه .. همینطور اشک میریخت .. ( عرضه داشت آقاجان بی ادبی کردم اسم مادرتونُ رو دخترم گذاشتم؟!) فرمود نه! هر خونه ای این لیاقت رو نداره اسم مادرِ من توش برده بشه .. خوب اسمی رو گذاشتی رو دخترت، اما حواست باشه حالا که اسم مادرمُ رو دخترت گذاشتی، نکنه یه وقت سیلی به صورت دخترت بزنی .. (3)