نمایش جزئیات

قسمت اول روضه ورود به سرزمین کربلا شبِ دوم محرم۱۴۰۰ سیدمجید بنی فاطمه

قسمت اول روضه ورود به سرزمین کربلا شبِ دوم محرم۱۴۰۰ سیدمجید بنی فاطمه

کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا

کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سماء

یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوا

گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا

زائر اشک هایشان باران
تشنه ی مَشک هایشان دریا

یوسفان عشیره ی حیدر
مریمان قبیله ی زهرا

تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یک جا

همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمی برد بالا

دور تا دورشان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا

پای اولیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا

از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب و بلا

میرسیدند و یاد می کردند
از سر و تشت و حضرت یحیی

حق نگهداره این همه مجنون
حق نگهداره این همه لیلا

*هر چه کرد دید ذوالجناح حرکت نمی کنه، یه نگاه به زن و بچه اش کرد شروع کرد گریه کردن، فرمود: پیرمردِ کاروان رو بگید بیاد، تا اومد، بله آقاجان!؟ بگو ببینم این سرزمین رو میشناسی یا نه؟ بله آقا جان! نام این سرزمین چیست؟  عرض کرد: آقاجان! به این سرزمین نینوا میگویند، چندتا اسم گفت، حضرت فرمود: آیا نام دیگری هم دارد یا نه؟ عرض کرد: بله آقا جان! به اینجا کربلا هم میگویند، گریه‌ی حسین بیشتر شد، فرمود: بار بگشایید اینجا کربلاست..اینجا همون جایی است که جدم رسول خدا فرمودن، بابام علی مرتضی فرمود، اینجا همون جایی است که با اسمش مادرم صدیقه کبری گریه کرد...
فرمود: خیمه هارو عَلَم کنید، شروع کردن خیمه هارو زدن، من یه سوال دارم میدونی زینب چطور از محمل پایین اومد؟ خبر داری چه دلشوره ای تو دل بچه های حسین اومد، صدای ناله‌ی زینب بلند شد: حسین جان! بیا برگردیم داداش، از اون ساعتی که پامون رو توی این سرزمین گذاشتیم غم عالم روی دلم اومده، داداش سن و سالی نداشتم بین و در دیوار مادرمون رو کشتن، گفتم: سایه‌ی سرم حسینِ، بابامون رو کشتن، گفتم: الحمدلله برادر دارم،  پاره های جگر حسن بالا اومد، اما گفتم: حسین رو دارم، حسین جان من میترسم این سرزمین تو رو از من بگیره...
با احترام جوانان هاشمی اومدن جلوی محمل عمه جانشون، بی بی حضرت زینب میخواد پایین بیاد، علی اکبر یه دست زینب رو گرفته، یه دستش رو قاسم گرفته، عباس زانو زده، جوانان هاشمی کوچه باز کردن میدونی چرا؟ بخاطر اینکه مبادا از دور چشمی بخواد قد و بالای عمه شون رو ببینه، زینب با احترام اومد کربلا...
من ادامه نمیدم روضه رو، فقط یه جمله میگم میخوام خودت باخودت روضه بخونی، اصلاً من از شما یه سوال دارم،  زینب چطور برگشت از کربلا،چطور خارج شد؟ همچین که همه رو سوار کرد، سکینه رو سوار کرد، رقیه رو سوار کرد،  رباب رو سوار کرد، اما یه وقت نگاه کرد دید کسی نیست کمک خودش کنه، صدا زد: کجایی عباس ببینی خواهرت تک و تنها شده؟ ای حسین...*

.