حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

قسمت سوم روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم۱۴۰۰ به نفس سید مجیدبنی فاطمه

قسمت سوم روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم۱۴۰۰ به نفس سید مجیدبنی فاطمه

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آن که خودی نشان بدهم

رها کن عمه مرا تا شجاعتِ علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

سپر برای تو با سینه میشوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازه‌ی زدنت را به کوفیان بدهم

*عمه! رهام کن، عمه! مگه نمی بینی عموم رو غریب گیر آوُردن؟ ببین قاسم رفت، ببین علی اکبر رفت، من بدون اینا میمیرم، من عموم رو رها نمیکنم...*

من آمدم که شَوم حائل تو با عمه

*میدونی چرا از همه جلوتر رفت؟ وقتی رفت سمت گودی تا دید عمو افتاده...*

 هوا ز جور مخالف چو غیر قون گردید
 عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

*همچین که عمو افتاد ناله‌ی بچه ها بلند شد، دست عمه رو رها کرد دوید*

من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

*تو گودی رفته، عمو تو گودال افتاده، هرنفسی که میکشه خون داره از شبکه های زره بیرون میاد، گرد و خاکِ، خودش رو انداخت بغل عمو، دید اون نانجیب شمشیر رو کشید، دید حسین زخمیِ،  خواستن شمشیر به صورت حسین بزنن، این بچه دستش رو جلو آوُرد یه وقت حسین نگاه کرد دید این دست به پوست آویزانه...*

صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

فقط نصیب منو شیرخواره شد این فخر
که روی سینه ی مولای خویش جان بدهم

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم

* بهترین تیر انداز بود حرمله، اما سه تا تیر خاص آوُرده بود، اونم تیر سه شعبه...  یه دونه از اون تیر هارو به اباالفضل زد،  یه دونه از اون تیر هارو به گلوی علی اصغر زد، همه‌ی تیر اندازهای ماهر آخرین تیرشون رو خیلی دقت میکنن، آخرین تیر و میدونی کجا خرج کرد؟ همچین که عبدالله خودش رو روی سینه‌ی حسین انداخته بود، ابی عبدالله بدن زخمی بچه رو بغل گرفته، پسرِ برادرم!... یه وقت دیدن حرمله تیر رو کشید، یه تیر زد به سینه‌ی عبدالله، این بچه تو بغل حسین دوخته شد...*