نمایش جزئیات

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن (ع) شب پنجم محرم۱۴۰۰ به نفس حاج میثم مطیعی

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن (ع) شب پنجم محرم۱۴۰۰ به نفس حاج میثم مطیعی

می‌بینی عمه، توو قتلگاه افتاده
به زیر دست و پای سپاه افتاده
من عبدالله مو واللهِ
بابای من اباعبدالله‌س
آخه این رسمشه؟ من زنده‌ام، ولی اون تنهاس!
دارم میام یه ذره دیگه صبر کن
عمه با گریه داره میگه صبر کن
ولی من میرم
دووم بیار یه خرده دیگه بابا
تا من نیومدم نزن دست و پا
برات می‌میرم...
*ای حسین..
سیدبن طاووس نوشته:فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ"از خیمه ها بیرون آمد."وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ"هنوز بالغ نشده بود." يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ علیه السلام" آمد..به سمت آقا دوید.زینب آمد جلو.. آمد نگهش داره "فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ لِتَحْبِسَهُ ..."زینب اجازه نمی داد..."فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً..."عمه بذار برم...هی صدا می زد:" فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي..."من از عمو جدا نمیشم...همین جور که می دوید سمت قتلگاه...هی صدا می زد:
"وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي" *

دارم میام یه ذره دیگه صبر کن
عمه با گریه داره میگه صبر کن
ولی من میرم
دووم بیار یه خرده دیگه بابا
تا من نیومدم نزن دست و پا
برات می‌میرم...
*یه حرفی عبدالله داره، تو هم بگو‌‌....این نوجوونا بگن..*«اگر که من شهید نشم می‌میرم، شهیدت میشم»

دارن شمشیرا بالا و پایین میرن
*اگر الان من یه حرفی بزنم دست از سرم بر نمی دارید.. چرا این حرفو زدی؟یه روز مادرش بین در و دیوار بود..."والنّار تَصعُر"آتش زبانه می کشید..."فَیَضرِبُنی بِیَدِه"
از چپ و راست به صورت من سیلی می زد...تو این خانواده عادته*
دارن شمشیرا بالا و پایین میرن

*ای کاش فقط شمشیر بود،"قُتِل الحسین بالسیف و السنان و الحجر والعصا..."پیرمردان ناتوان حتی با عصا می زدند بر بدنت..حسین....*

دارن شمشیرا بالا و پایین میرن
مدام رو زخمای قبلی جا می‌گیرن
*عبدالله داره نگاه می کنه...بابا جات خالیه قاسم برام گفته بود اینقدر به کفنت تیر زدند کفن به تنت دوخته شد...الان دارم یه صحنه هایی رو می بینم...*
دارن شمشیرا بالا و پایین میرن
مدام رو زخمای قبلی جا می‌گیرن...
پاشو با هم بجنگیم بازم
اومده پسرِ کوچیکت
دستام میشه شبیه عباس، سپرِ کوچیکت
*شمشیر رو بالا آورد..."فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام بِالسَّيْفِ"شمشیر رو که بالا برد،قصد امام حسین کرد...
تمام توانش رو جمع کرد...گفت با این ضربه حسین رو می کشم... " فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ..."نوجوون صدا زد:وای بر تو فرزند زن ناپاک..." أَ تَقْتُلُ عَمِّي ..."میخوای عموی من رو بکشی؟!"فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ..."شمشیر رو پایین آورد..." فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ..."این دست نازک رو جلوی شمشیر گذاشت..." فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْد..."
دست به پوست آویزان شد..."فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ..."دست که به پوست آویزان شد،جلوی ضربت شمشیر رو گرفت یا نه....یه اتفاقی افتاد...ضربه به حسین بن علی اصابت کرد..."فَنَادَى الْغُلَامُ يَا عَمَّاهْ..."" فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ ضَمَّهُ إِلَي صَدرِه..." نوجوان رو به سینه چسباند..."وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ " 
عزیزدلم صبر کن..."وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ..."به حساب خدا بذار..." فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ..."شهادت گوارای وجودت...نگران بودی...گفتی قاسم رفت...من جا می مونم...شهادتت مبارک عمو...*

 پاشو با هم بجنگیم بازم
اومده پسرِ کوچیکت
دستام میشه شبیه عباس، سپرِ کوچیکت
دستای من فقط به یه مو بنده
دشمن به ناله‌های من می‌خنده
عموی خوبم
منو توو آغوشت بگیر و ناز کن
عموی خوبم..
در شهادتو به رو من باز کن
عموی خوبم...
«اگر که من شهید نشم می‌میرم، شهیدت میشم»*نوجوونا بگید...از الان یاد بگیرید..."اِنَّماالدّنیا فَنا"اگر قراره بمیریم چرا شهید نشیم؟!*«اگر که من شهید نشم می‌میرم، شهیدت میشم»
دارم می‌بینم بابا حسن رو اینجا
کنارش رو خاک، مادربزرگم زهرا....
بابام خیلی هواشو داره
گرفته زیر شونه‌هاشو...
*مادرم آمده قتلگاه...*
بابام خیلی هواشو داره
گرفته زیر شونه‌هاشو...
یاد کوچه به مادر میگه، از رو خاک پاشو...
*مادر بلند شو...مادر از روی خاک بلند شو...مادر چادرت خاکی شده،بلند شو.‌‌..*
بابام خیلی هواشو داره
گرفته زیر شونه‌هاشو...
یاد کوچه به مادر میگه، از رو خاک پاشو...
هرچی تا حالا قصه‌شو می‌شنیدم
دمِ شهادتی به چشمام دیدم
دارم می‌سوزم....
هنوز خمیده قامتش وای مادر....
هنوز کبوده صورتش وای مادر....
دارم می‌سوزم....
*وااای مادر...مادر...مادر...*

هنوز خمیده قامتش وای مادر....
هنوز کبوده صورتش وای مادر....
دارم می‌سوزم....
*خوش به حالت اونایی که محرم برات گریه می کنند...اربعین برات پیاده میان...برای تو کاری نداره...دلم برات تنگ شده...یه کاری بکن....برا باباش امام حسن بخونم...کار عبدالله اینجا تمام نشد...*

برادر زاده داشت با عمو حرف میزد
که با تیری راه حنجرش بند اومد
حرمله با یه تیر ذبحش کرد...
خونش پاشید به روی مولا....
دست و پا زد تو آغوشش... رسید به بابا

" فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ..."

حرمله با یه تیر ذبحش کرد...
خونش پاشید به روی مولا....
دست و پا زد تو آغوش عشق...
رسید به بابا...
جسمش رو با نیزه کنار زد دشمن
دوباره به جون حسین افتادن....
*همه روضه من از اول تا به الان همین دو جمله هست....*
حسین زجرکُش شد...
دیگه چیزی باقی نموند از اون تن
آقای مارو ذره ذره کشتن...
حسین زجرکش شد...
*پسرش زین العابدین وقتی وارد کوفه شد،فرمود:"اَنا بنُ المَذبوح بِشطِّ الفُرات...."من پسر اون آقایی ام که کنار نهر سر از تنش جدا کردند... " أنا ابن من انتهك حريمه..."من پسر اون آقایی ام که حریمش رو هتک کردند..."و ُسلِبَ نَعيمُه... وَانتَهَبَ مالُه..."بار و بنه شو دزدیدند..." وَ سُبيَ عِيالُه..."زن و بچه هاش رو به اسارت بردند..."وَ قُتِلَ صَبراََ..."بابای من رو زجر کش کردند..."و کفی بذلک فخرا..."حسین.....

شاعر: سید مهدی سرخان