نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام شب هشتم محرم۱۴۰۰ حاج میثم مطیعی

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام شب هشتم محرم۱۴۰۰ حاج میثم مطیعی

رسیده دیگه وقت جهاد اکبر
برو میدون ای آیینه‌ی پیغمبر

خواهرها دورتو می‌گیرن
میگن به غربت ما رحم کن
*آخه زن‌ها آمدند دورش رو گرفتند...*اِجتَمَعتِ النساء حولَهُ کَالحَلقَه..." همه اومدند دورش رو گرفتند، بچه ها دستش رو گرفتند گوشه لباسش رو گرفتند...همه با هم یه جمله گفتند:"اِرحَم غُربَتَنا .." علی به غربت ما رحم کن ..*

خواهرها دورتو می‌گیرن
میگن به غربت ما رحم کن
میگن بابارو تنها نگذار، به بابا رحم کن

تو اولین دلیل لبخندامی
فرمانده‌ی سپاهِ فرزندامی
خدا به همرات ..
با ناامیدی به تو چشم می‌دوزم
تو داری دور میشی و من می‌سوزم
خدا به همرات ..

«علی علی علی علیِ اکبر، عزیزِ بابا»

*یه نگاهی انداخت،"ثُمَّ نَظَرَ علیه،نَظرَةَ آیِسٍ مِنه .." یه نگاه از سر ناامیدی به پسر انداخت"و اَرْخا عَینَیه وَ بَکاء" شروع کرد های های گریه کردن ..
دلش راضی نشد، دست به آسمان بلند کرد...صدا زد:"اَللّهُمَّ اشْهَدْ فَقَد بَرَز اِلیکَ اَشبَهُ النّاس خَلقاً و خُلقاً و مَنطِقاً بِرَسولِک .."خدا شاهد باش شبیه ترین خلق تو به پیغمبر به میدان میره .."و کُنّا اِذا اشتَقْنا اِلی نبیِّک نَظَرنا الیک"(من از خودم میگم:خدا هر وقت دلم برا مادرم تنگ میشد حسنم رو نگاه می کردم .. هر وقت دلم برا علی مرتضی تنگ میشه، عباس رو نگاه می کنم ..) هر وقت دلم برای پیغمبر تنگ میشد علی رو نگاه می کردم..."و کُنّا اِذا اشتقنا اِلی نبیِّک نَظَرنا الیه"
دلش آروم نشد،شروع کرد نفرین کردن..."یَابنَ سعد قَطَعَ الله رَحِمَک کَما قطعْتَ رَحِمی.."خدا لعنتت کنه ..از پسر دل برید .. پسر وارد میدان شد .. رجز خوند " َانا علیُّ بنُ الحسینُ بنُ علی""فَتَقَدَّم نَحوَ القَوم" اومد مقابل لشگر .."َفَقَتَلَ قِتالاََ شدیدا..."وَ هَلَکَ مِنه کثیراََ...ثُمُّ رَجَعَ اِلی ابیه..."برگشت مقابل پدر صدازد :"یا ابَ العطش قَد قَتَلَنی..."پدر! تشنگی من رو کشت...ببین با علی اصغر چه کرد؟ با دخترها چه کرد؟با عباس چه کرد؟بابا تشنگی من رو کشت .. سنگینی زره من رو خسته کرد .. یه سوالی پرسید آقا در جوابش چه کرد؟صدا زد "فهل شربتَ ماءٍ مِن س"جرعه آبی اگر هست من بخورم قدرت بگیرم برم جهاد کنم .."فَبَکَت حسین علیه السلام..." آقای ما شروع کرد گریه کردن... "وا غوثاه یا بُنَیَّ مِن اَین آتی الماء..." پسرم از کجا آب بیارم؟"قاتِل قلیلا..."یه ذره دیگه بجنگ..." أسرع الملتقى بجدّك محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم..." چیزی نمونده پیغمبر رو زیارت کنی.."فیسقیك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا..." پیغمبر یه آب گوارایی از کاسه های بهشتی به تو بده که دیگه تشنه نشی .. ولی من میدونم خیلی برای تو سخته...*

میدونم جنگیدن خیلی بی آب سخته
با این جوشن توو گرمای آفتاب سخته

اما آبی نمونده دیگه
حتی یک قطره واسه اصغر
برو میدون که سیراب میشی، از حوض کوثر

یه عده گفتن اومده پیغمبر
دلهره‌ای افتاد میون لشکر
فدات شه بابا
اما همین که اسمتو فهمیدن
برای کشتن تو نقشه چیدن
چه بُغْضی دارن!

*پسرم! اینا علی رو دوست نداشتن...علی رو دوست ندارن و دوست نخواهند داشت.. هر چی بهشون گفتم چرا من رو میکشید؟ آخرش گفتند:
"بُغضاً لِابیک.."ما بابات رو دوست نداریم...*

اگه زخمی برداشتی بیا سمت من

*علی از خدمت بابا برگشت میدان...*"خَرَجَ الی مَوضِعِ النِّزاع وَ قاتَلَ اَعظَم القِتال.فَرَماهُ تیری زدند .. علی بیهوش شد روی یال های اسب افتاد .. فقط یک جمله شنیده شد..."یا ابَتا علیکَ منی السلام"بابا خداحافظ..."هذا جدّی یُقرِئکَ السلام"پیغمبر بهت سلام می رسونه...پیغمبر یه پیغامی داره..."وَ یَقولُ لک، عَجّلِ القُدومَ عَلَینا..."حسین زودتر بیا..اینجا کار علی تمام نشد.." فَاحتَمَلَه الفَرَس الی مُعَسکَرِ الاعداء..."اسب راه رو اشتباه رفت.. خون گلو و پیشانی علی جلوی دید اسب رو گرفت.. به جای اینکه به سمت بنی هاشم برگرده و علی رو بر روی زمین بگذاره .."فَاحتَمَلَه الفَرَس الی مُعَسکَرِ الاعداء..."اسب راه رو اشتباه رفت..."فَقَطَّعوهُ بِاَسیافِهِم اِرباََ اِرباََ..."دو طرف ایستادند .. کوچه باز کردند .. گفتند زحمتی نداره .. پیغمبر کربلا داره میاد .. شمشیرها رو بالا بردند .. از جلوی هر کی رد میشد یه شمشیر به قلب حسین می زدند...فَقَطَّعوهُ بِاَسیافِهِم اِرباََ اِرباََ..."علی رو ریز ریزش کردند...

اگه زخمی برداشتی بیا سمت من
چرا داری میری خیمه‌گاه دشمن؟

مراقب خودت باش اینجا
کوچه وا میکنن نامردا
انگار این کوچه وصل میشه به، مدینه بابا

سیلی زدن به گونه‌های مادر
لگد زدن به آیه‌های کوثر
بمیرم واسه‌ش ..
توام قدم قدم تو کوچه بردن
با حوصله تنت رو ریز ریز کردن

*آی علی بردنت کوچه ریز ریزت کردند ..
آی مادرم با هزار زحمت بلند شد ..
دنبال حیدر می دوید ..
غلاف شمشیر بالا می آمد .. پایین می آمد .. مادرم علی رو رها نمی کرد ..

در وسط کوچه تو را می زدند
کاش به جای تو مرا می زدند
چرا گوشه چشمت شده کبود
به من بگو مگر علی مرده بود؟!
وای من و وای من و وای من
میخ در و سینه زهرای من ..*

پاشو ای عمرم، تا جون نداده بابا
به پیش چشمام، پاتو نکش رو خاکا

صورت به صورتت میذارم، اما آروم نمیشم بابا
تازه جوونِ من شد پهلوت، شبیه زهرا‌‌ ..

کنارِ پیکر تو سرگردونم؟!
چه جور تو رو به خیمه برگردونم؟
عزیزِ جونم...

"فَاَقبَل الیه فِتیانِه .."برگشت سمت خیمه ها صدا زد:"یا فتیةَ بنی هاشم! اِحمِلوا اَخاکم..‌"جوانان بنی هاشم بیایید ..

کنارِ پیکر تو سرگردونم...؟!
چه جور تو رو به خیمه برگردونم؟
عزیزِ جونم ..
چه کرده با تو کینه‌ی این لشکر
نمونده دیگه چیزی از این پیکر
عزیزِ جونم ..

«علی علی علی علی اکبر، عزیز بابا»

شاعر: سید مهدی سرخان
شاعر بند پایانی: محمدرضا رضایی