حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

قسمت دوم روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب شام غریبان به نفس حاج میثم مطیعی

قسمت دوم روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب شام غریبان به نفس حاج میثم مطیعی

هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردشه
من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم
که زیر خاک کربلا خوابیده سردشه ..

بخواب، که غارتا تموم شده
بخواب، که خیمه‌ها آروم شده
بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده

امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگی‌ کربلا ..

هر دختری یه جور، مشغول دردشه
*یکی دامنش آتیش گرفته .. یکی گوشواره هاش رو بردند، گوشش خون میاد .. یکی کنار بدن نیمه جان خواهرش نشسته .. عزیز خواهر دووم بیار ..*

هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردشه
من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم
*چرا اونجا ؟! آخه وقتی مثل امروزی علی اصغر رو به خواهر داد، از اسب پیاده شد،رفت پشت خیمه ها .. "وَ رَمَّلَهُ بِدَمِه .." خون زیر گلوی علی رو گرفت .. تمام سر و صورت و بدن بچه رو خونی کرد .. "وَ دَفَنَهُ بِجَفرِ سَیفِه..‌."دیدند پشت خیمه ها نشسته،داره قبر کوچیک میکنه..*

هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردِشه
من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم...
که زیرِ خاک کربلا، خوابیده ، سردشه

بخواب، که غارتا تموم شده
بخواب، که خیمه‌ها آروم شده
بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده

امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگی‌ِ کربلا ..

الان اگه بودی، خوابونده بودمت
با چادر خودم، پوشونده بودمت
سیراب میشدی، از شیرِ مادرت
آروم با عمه زینبت، خندونده بودمت

ولی، تو نیستی و دلم پُره
رباب، بعد تو آب نمیخوره
ببین، از هرچی سایه‌‌ی خنک، بعد تو دلخوره

امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگی‌ کربلا ..

*چی گفتند به شما تو روضه ها؟! گفتند آب آزاد شد رباب رفت آب خورد... نه... (به شماها چی گفتند؟!) گفتند وای از وقتی که مادر آب خورد .. شیر به سینه مادر آمد .. انقدر زیر آفتاب موند .. صورتش آفتاب سوخته شد .. صورتش سیاه شد .. بچه م زیر آفتاب تشنه بود .. بچه م آب نخورد .. خاک به دهن منِ روضه خوان اگه شان تو بانو رو نشناسم .. آی مردم دنیا یه سال زیر سایه نرفت .. میگفت آقای غریب من سه روز و سه شب بدنش زیر آفتاب بود ..آی! "تسفی علیه ریح الصبا .." باد صبا به این پیکر می وزید؛ خاک رو بلند می کرد؛ روی زخم های حسین بن علی می نشست ..*

شاعر: رضا یزدانی

.