حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت زینب سلام الله علیها و ماجرای ام حبیبه در کوفه_ کربلایی حسین طاهری

روضه حضرت زینب سلام الله علیها و ماجرای ام حبیبه در کوفه_ کربلایی حسین طاهری

نذر کرده بود تا استاد قرآنش رو پیدا کنه هر کاروانی وارد کوفه بشه نان و خرما براشون ببره .. قافله‌ی اسرا رو که میارن نان و خرما بخش کنه بینشون .. مثل همیشه قافله که وارد کوفه شد شاگردان این زن اومدن نان و خرما پخش کردن .. دیدن یه خانم دوید بین بچه ها نان و خرما رو از دست بچه ها میگیره .. تعجب کردن آخه همیشه اسرا از این کار خوشحال میشدن، چیه این زن نان و خرما رو از دست بچه ها پس میگیره؟! .. شروع کرد نان و خرماها رو از دست بچه ها گرفتن هی زیر لب میگه ان صدقه علینا حرام ..

ای روزگار .. کل کوفه صدقه خوره علی بودن چه روزگاری شده .. نان و خرماها رو جمع کردن اومدن پیش ام حبیبه، گفتن خانم یه قافله ای وارد شد ما نان و خرما رو که پخش کردیم یه خانمی نان و خرما رو از دست همه گرفت! فرمود صدقه بر ما حرامه.. ام حبیبه تا شنید بلند شد چادر سر کرد بیرون اومد خودش رو سریع رسوند به قافله .. گفت به من بگید بزرگ قافله‌تون کیه؟! دید با دست همه یه خانمی رو نشون میدن .. اومد مقابلش ایستاد گفت خانم من نذر دارم، هر قافله ای میاد تو کوفه نان و خرما پخش میکنم .. من شاگرد کلاس درس قرآن زینب بنت علی در کوفه بودم .. از موقعی که بین من و خانمم فاصله افتاده نذر کردم نان و خرما میدم به اسرا تا خانمم رو ببینم .. دیدن خانم یه نگاه کرد، گفت ام حبیبه نذرت قبول من تو رو شناختم .. اما تو حق داری منو نشناسی .. دیدن داره هی نگاه می‌کنه .. ام حبیبه من زینبم ..

باور نکرد .. گفت من خانمم رو خوب میشناسم، یه نشونه داره خانم من، بدون برادرش جایی نمیره !! اگه تو زینبی حسین کجاست .. دیدن زینب داره نگاه می‌کنه .. ام حبیبه داداشم اینجا بالای نیزه هاست ..

سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها
پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها

اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها

*پیرمردای کوفه گفتن این صدای آشناست .. این صدا، صدای علیِ .. *

سال ها پیش در این شهر بزرگى مى کرد
آه دیگر خبری نیست از آن عزت ها

بین این شهر بنا بود که مهمان باشد
اُف بر این رسم پذیرایى و این دعوت ها

شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى
دست بسته برسى ، مى شکند حُرمت ها

دختر پرده نشین علی و فاطمه را
نگهش داشته کوفه سرِ پا ساعت ها

لااقل کاش اباالفضل برایش می ماند
با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها

خارجى زاده که گفتند دلش سوخت ولى
قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها

داشت‌ مانند علی خطبه ی غرّا می خواند
سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها

دست بر شانه‌ی طفلان حرم می گیرد
آنکه خم بود به پایش همه ی قامت ها

می دوَد تا که کسى نانِ تصدّق نخورد
آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها

شد قبول اُمّ حبیبه ! همه نذرى هایش
خانمش آمده در کوفه پس از مدت ها

*چه خانمی .. قد خمیده .. صورت سوخته .. سر شکسته .. دست بسته .. آی زینب ..*

اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت
تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها

روز از شدت گرما و شب از سرمایش
پوست انداخته بودند همه صورت ها

سَر که افتاد زمین زود برَش داشت رباب
چون‌ دگر گیر نمى آمد از این فرصت ها

این طایفه تا به حال از کسی تمنایی نکردن .. خانم ام کلثوم سلام الله ، امام سجاد علیه السلام یه بار یه خواهش از این نانجیب ها کردن که ای کاش نمی‌کردن .. خانم فرمود اگه میشه اینا به هوای این سرها به ما نگاه میکنن از یه محله های خلوتی ما رو عبور بدید .. ما آل الله هستیم .. قافله رو بردن سمت بازار .. همه رو صدا زد گفت بیاید خارجی ها اومدن .. ای وای .. ای گریه کن ها برا مرد تصورش هم اذیت می‌کنه نگاه کسی به قد و قامت ناموسش بیفته .. میگه سر بریده چشم باز کرد تو مجلس عبیدالله، دیدن چشم ابی عبدالله داره می‌چرخه تو مجلس، تا رسید به زینب چشماش رو بست ..

سایه‌ی خواهر من را زن همسایه ندید ..

زینب و کوچه و بازار خدا رحم کند
بین جمعیت و انزار خدا رحم کند

ای حسین ..