نمایش جزئیات

روضه امام سجاد سلام الله علیه به نفس کربلایی سید مهدی حسینی

روضه امام سجاد سلام الله علیه به نفس کربلایی سید مهدی حسینی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

آنقدر داغ بود از تب که
آب اگر بود بر لبش می‌سوخت

احتیاجی نبود بر آتش
خیمه هم داشت از تبش می‌سوخت

درد را چاره‌ای اگر بکند
چه کند با غمِ پریشانیش

نیست آبی که دستمالی خیس
بگذارند روی پیشانیش

خویش را می‌خورَد ، ندارد جان
قوَتی نیست جز تقلا حیف

یک به یک می‌روند یاران و
چاره‌ای نیست جز تماشا حیف

بارها شد به دست بی جانش
پرده‌ی خیمه را به بالا زد

شاهدِ مقتل همه ، هربار
به سرِ خویش دستِ خود را زد

دید از خمیه روی یک نقطه
لشکری را که بی هوا می‌ریخت

دید در بین راه تا به حرم
چقدر اکبر از عبا می‌ریخت

بین بستر نشست در خیمه
زد به سر با دو دست در خیمه

تا صدای برادرش آمد
کمرِ او شکست در خیمه

باز هم پرده را کناری زد
قاسمش بود و سنگ باران بود

یک یتیم و هزارها می‌دید
لحظه‌ی پایکوبیِ سواران بود

ناله‌ی دختران به او فهماند
دستهایی میان راه اُفتاد

دید از خیمه خواهرش غَش کرد
مادری بینِ خیمه‌گاه اُفتاد

پرده را زد کنار و گفت: ای وای
حرمله آمده گلو بزند

او خجالت کشید وقتی دید
پدرش رفته است رو بزند

بی برادر شدن چه حسی داشت
کمرش را دو مرتبه خَم کرد

تشنه‌ای بود یک سپاهی که
هرچه آورده بود دَرهَم کرد

چند باری فقط برای وداع
پدرش بوسه‌اش زد و برگشت

دید در قتلگاه خولی را
سمت گودال آمد و برگشت

او گرفت از عصا که برخیزد
تا پدر تکیه داد بر نیزه

او زمین خورد تا حسین اُفتاد
داد می‌زد بجای سرنیزه

گرد و خاکی بلند شد فهمید
آخرش شمر با سنان آمد

غم ناموس دارد او یعنی
عمه‌اش هم نفس زنان آمد

عمه فریاد می‌زند که نزن
چکمه بردار، احترامش کن

چقدر کُند می‌بُرد تیغت
زیر و رویش نکن تمامش کن

 شاعر حسن لطفی

*خواهر که رسید توی گودال، حسین چشماش  رو بست، گفت: دوباره یادِ روزِ دوشنبه افتادم، روزی که توی مدینه به مادرم جسارت کردن...
چه جوری مگه کارِ حسین رو تموم کردن؟ زیارت ناحیه مقدسه اینجوری میگه:...*

دارند زنده زنده ترا دفن میکنند
برجسم نیمه جان تو رحمی نمی کنند

از جای آب، نیزه به خورد تو می دهند
بر خشکی دهان تو رحمی نمی کنند

فهمیدم از گرفتن مویت به دست شمر
بر موی دختران تو رحمی نمیکنند

شاعر محمد جواد پرچمی

*اومد خدمت امام صادق، آقاجان چرا اینقدر برا مصیبت جدتون گریه می کنید؟ شما خانواده ی شهادت هستید...
آقا فرمودن: همه ی گریه ما برا اون ساعتی بود که حسین هنوز داشت با خواهرش حرف میزد" یَا أُختَاه! إِرجِعِی إِلَی الفُسطَاط" خواهرم برگرد به خیمه ها...نانجیب تا دید زینب داره میاد بدن رو برگردوند، سر رو از قفا جدا گرد... ناله بزن بگو: یا حسین...

.