حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام ماه صفر۱۴۰۰ کربلایی محمدحسین پویانفر

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام ماه صفر۱۴۰۰ کربلایی محمدحسین پویانفر

فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید
فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید

از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید

غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت
کریم بود، بدون سر و صدا بخشید

کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی
غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید

ملامتش نکنید آن که را مدینه نرفت
مدینه زائر خود را به کربلا بخشید

دو ماه گریه برای حسین باعث شد
که رزق اشکِ حسن را خدا به ما بخشید

گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد
خدا فقط به حسن این چنین بلا بخشید

گمانِ دیگرم این است که دمِ آخر
به غیرِ قاتل مادر، بقیه را بخشید

 شاعر علی ذوالقدر 


صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری 
خبر ز گریه ی عشاق در سحر داری

 به گردن تو فتاده همیشه زحمت من 
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن 

بگو که ای شه بی کس گدای در به دری
پیام داده به این آستان به خون جگری

 که قبرِ خاکی تو گرچه آتش دل هاست
غریب ماندنِ تو باطنن به گردنِ ماست

 مگر نه اینکه تو در قلب ما حرم داری
 به قلبِ سینه زنان گنبد و علم داری

مگر قرار نشد کمتر اشتباه کنم
برای خاطر عشق تو کم گناه کنم

بکاء ما همه تبدیل بر تباکی شد
مزار تو به دل شیعه خاکی شد

به جای تو سوی آتش شتاب کردم من
به سهم خود حرمت را خراب کردم من

کریم هستی و عالم به تو بدهکار است
تو بی حرم شدی اما، همه حرم دارند

حرم نداری نه، تو حرم نخواسته ای
ز روزگارِ خودت غیرِ غم نخواسته ای

بقیع، سینه زنِ روضه های افلاکیست
بقیع، روضه یِ مکشوفِ چادر خاکیست

*خیلی بی بی حضرت زهرا خوشحال میشه برای حسنش گریه کنی، حسن و حسین کوچیک بودن، با هم کُشتی می گرفتن، همه می گفتند: جانم حسین! دید پیامبر میگه: جانم حسن...
حضرت زهرا هم خیلی حسینیِ... سئوال کرد:بابا جان! همه میگن: جانم حسین! بچه کوچیک رو تشویق می کنند، شما برا چی میگی جانم حسن؟!
پیغمبر یه نگاهی کرد، فرمود: دیدم اهل خانه همه میگن: جانم حسین! سرم رو بالا کردم دیدم ملائکه هم میگن:جانم حسین! دیدم بچه ام حسن غریبِ...*

گلاب یعنی تو، اضطراب یعنی تو
وَ بعدِ فاطمه خانه خراب یعنی تو

ز حلقه یِ تو همان کودکی نگین افتاد
همینکه مادرتان پشت در، زمین افتاد

به باغِ عاطفه ها بی امان شرر می رفت
بِروی شاخه گلی پایِ چهل نفر‌ می رفت

به کینه یِ دلشان هیچ دست رد نزدند
دگر به هیچ زنی این چنین لگد نزدند

امان ز غربت تو پایِ غم محک خوردی
تو قبل فاطمه در کوچه ها کتک خوردی..

 شاعر سید پوریا هاشمی

*این همه شب گفتی حسین...یه شب نمیخوای بگی:حسن!؟ حسن آقاجان...برای شادی دل حضرت زهرا بگو...
اگه امشب امام مجتبی امضا کرد، اگه اربعین با هم کربلا بودیم، اونجا هم میگیم: حسن جان!...
ابی عبدالله خیلی گریه کرد کنار بدن داداشش امام حسن، فرمود:حسن جان! غارت زده به کسی نمیگن مال و اموالش رو بردند..غارت زده  به من میگن که چون تو برادری رو از دست دادم، دیگه محاسنم رو خضاب نمی کنم...
همینطور که داشت حسین گریه می کرد، امام حسن چشماش رو باز کرد، یه نگاه کرد، گفت:حسین جان! گریه نکن... در حالی دارم جان میدم که زن و بچه ام رو به تو می سپارم... مثل اینکه امام حسن اون روز خیمه های سوخته رو می دید، مثل اینکه دخترهایی که مقنعه هاشون آتش گرفته بود می دید، مثل اینکه می دید حرامیا دور ناموس حسین حلقه زدن...
صدا زد:حسین جان!در حالی دارم جان میدم که هر وقت صدا میزنم "واعطشاه!" آب و شیر به دستم میدن... اما حسین جان!" لا یوم کیومک یا اباعبدالله..." هیچ روزی مثل تو نیست...

فردا وقتی با تابوت امام حسن مقابل قبر پیامبر ایستادند، اون زنِ ملعونه گفت: نمیگذارم اینجا دفنش کنید، آقا ابی عبدالله یه نگاهی کرد، فرمود: یه روزی سوار شتر شدی و مقابل بابام ایستادی... امروز هم نمیگذاری جگر گوشه پیامبر رو کنارش دفن کنیم... می ترسم یه روزی با فیل بخوای به جنگ خانه ی خدا بری.. .عصبانی شد، گفت:ایستادید و به زن پیامبر خدا بی احترامی میشه، تیراندازا شروع کردند تیر زدن...*

سینه ها از اَلَم افروخته شد
تن و تابوت به هم دوخته شد

*فردا اولین بار بود حسین از یه بدن تیر می کشید، یه ساعتی  هم شد کنار نهر علقمه از چشمای عباس...یه ساعتی هم از گلوی شش ماهه..
یه ساعتی هم راوی میگه: خسته بود، عطش همه وجودش رو گرفته بود، یه گوشه میدان ایستاد، لحظاتی استراحت کنه، یه حرامی نزدیک شد، با سنگ به پیشانیش زد، دامن عربیش رو بالا زد خون پیشانیش رو پاک کنه، .سفیدی سینه پیدا شد، حرمله چنان با تیر به سینه ی ابی عبدالله زد، هر چه کرد تیر از مقابل بیرون نیامد، خم شد، تیر رو از پشت بیرون کشید...یا مظلوم یا غریب...*

نیزه داران بر تنِ او تاختند
پای تا سر غرق خونش ساختند

*کاش یه نفر جلوی چشمای خواهرش رو می گرفت...اونقدر بی احترامی می کردند، زینب صدا میزد:"یَومٌ عَلَی صَدرِ النبی، یَومٌ علی وجهِ الثَّری..."

.