نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج اسلام میرزایی

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج اسلام میرزایی

بیا بیا گل نرگس، عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادر توست

اگر چه سائلم و نوکرِ همیشگی ام
فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست

*مادر بهت نظر کرده، امام زمام مَحرمت دونسته اومدی تو این مجلسِ روضه، خیلی ها نمی دونن این ایام، چه ایامی است...*

تمام عزتِ شیعه رحینِ منتِ توست
تمام زندگی ما فدایِ مادر توست

* هر کس محبت حضرت زهرا تو دلش باشه میتونه به حضرت زهرا بگه مادر!...*

قسم به مادر و آن اِحتجاج مادری اش
دوام خدمت ما با دعای مادر توست

ز نور چادرِ او ما همه مسلمانیم
که اصل طینت ما خاک پای مادر توست

به وقت مرگ که دستم به هر دری کوتاست
امید و دلخشوی من، وفای مادر توست

بیا که با تن خونین هنوز منتظر است
که انتقام تو تنها دوای مادرِ توست

*یابن الحسن!...*

قصد سفر داری، یار و پرستارم
شک نکنی بی تو، دَوُوم نمیآرم

نگو که با حیدر، قهری و دلگیری
یه گوشه کِز کردی و روتو میگیری

کی دیده گُل به آتیش خو بگیره
مادری ز دخترش رو بگیره

دست نذار رو دلی که خونه
زندگی بی تو برام زندونه

غصه ی محسن و زخمی شدنت 
تا ابد حیدر و میسوزونه

*خانومم! حلالم کن، دیدی که دستامو بستن، کاش به جای دستام چشمامو می بستن...*

وای من، وای من، ای مادر!

کنج قفس داری هی میزنی پر پر
بالِ تو زخمی کرد لعنت به میخِ در

* از آیت الله کمپانی سئوال کرد: گفت: آقا! پشت در چه اتفاقی افتاد؟ فرمودند:

وَ لَستُ اَدرِي خَبَرَ المِسماري
سَل صَدرَها خَزِينة الاَسراري

فرمود: چرا از من می پرسی؟ برو از سینه ی زهرا بپرس...
امام صادق فرمود: خدا رحمت کنه اونایی که برا مادر ما بلند بلند گریه میکنند..
بذار روضه رو از زبون امام باقر بخونم، همه ناله بزنن، فرمود: مادرم شب ها از درد خواب به چشماش نمی اومد، چرا آقا؟ نمی تونست به بازو بخوابه، نه به پهلو...گاهی نفساش به شماره می افتاد، نفس نفس که میزد خون از جای زخم سینه اش جاری میشد...*

شب و روزت شده، آه و ناله
صورتت نیلی، چشات خون داره

* مقداد میگه: روز بعد از دفن حضرت زهرا سلام الله علیها از خونه اومدم بیرون، بی حیایِ دومی راهم رو گرفت، گفت: مقداد! کجا داری میری؟ بیا میخواهیم بریم فاطمه رو تشییع کنیم...
گفتم: علی دیشب زهرا رو به خاک سپرد،  زهرا رو غریبانه توی خاک گذاشت...
تا اینو گفتم، عصبانی شد، چنان سیلی به صورتم زد...
مقداد گریه میکرد، میگفتن: مقداد! تو مرد جنگ هستی، پهلوونی تو، داری برای یه سیلی خوردن گریه میکنی؟ گفت: برا خودم گریه نمیکنم، نامرد دستش خیلی سنگین بود، با همین دست زهرا رو زده...
امام مجتبی میگه: یه جوری مادرم رو زد،  دیدم مادرم روی زمین نشست، گفتم: مادر! پاشو بریم... فرمود: حسنم! چشمام جایی رو نمی بینه... ای زهرا...
یه روزی هم عمه ی سادات زینب کبری سلام الله علیها می فرمایند: ما رو که وارد مجلس یزید که میکردن، من و امام سجاد رو به یه طناب بسته بودن، این بچه ها هم بین ما بودن،  ما رو از درهای مختلف وارد میکردن، یه عده دَم درها با چوب ایستاده بودن مارو میزدن...
امام سجاد میگه: دیدم عمه جانم زینب روی زمین نشسته، دارن بچه هارو هم میزنن، گفتم: عمه جان! پاشو دارن بچه هارو میکُشن... فرمود: عزیزِ برادر! چنان چوب به سرم زدن، دیگه چشمام جایی رو نمی بینه... حسین...*

به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من

سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من

 پنجه گذاشته توی موت
خنجرش و گذاشته رو گلوت

بمیره خواهرت که اینطوری
با نوک نیزه کرده زیر و روت

أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآء
السَّلامُ عَلَى مُقطَّعُ الأعْضَاء

* هر کی کربلا میخواد بلند صدا بزنه: حسین!...*

.