حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج محمدرضا طاهری

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج محمدرضا طاهری

با هر نَفَس عُمر كمت، كمتر شود زهرا
هر روز وضع خانه درهم تر شود زهرا
 
امروز از ديروز لاغرتر شدي انگار
ذره به ذره قامتت خم تر شود زهرا
 
از كوچه تا امروز تو سر درد داريُ
دور سرت دستار محكم تر شود زهرا
 
*" مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْس" فاطمه بعد از باباش رسول الله، يه دستمالي به پيشاني مي بست "نَاحِلَةَ الْجِسْم، مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ، بَاكِیَةَ الْعَیْن" خلاصه اش كنم ديگه چيزي از فاطمه باقي نمونده"  یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَة" هي از هوش ميره...*
 
مثل حريري كه حرارت خورده چين خورده اي
تصوير تو هر روز مُبهم تر شود زهرا
 
باور نمي كردم كه از من با تو يك روزي
اين چادر پا خورده مَحرم تر شود زهرا
 
اين رو گرفتن هاي تو نامَحرمم كرده
راضي نشو اينقدر چشمم تر شود زهرا 
 
*هي علي حرف ميزنه، هي فاطمه حرف ميزنه، نُه سال تو خونه اش فقط درد و رنج ديده، اما با عشق زير اين سقف كنارِ اميرالمؤمنين زندگي كرده، امشب يه حرفي به مولا زد، اميرالمؤمنين كنارِ بستر زانوهاش سُست شد، گفت: يا اَبَاالحَسَن! حلالم كن...
اينقدر عاشقانه اين زن و شوهر دارن با هم حرف ميزنن، تا حالا اينطوري اشكاي علي رو نديده بود، يه وقت ديد در باز شد، زينب باز شد، بي بي التماس كرد، علي جان! اشكاتو پاك كن، زينب تو رو با اين حال نبينه، طاقت نداره اشكاتو ببينه، ابي عبدالله اومد، امام حسن اومد، دورِ بستر مادر جمع شدن...
 
 تا دست بر موي حُسينت ميكِشي ديدم
آهِ دلت انگار پر رنگتر شود زهرا
 
روزي مي آيي گودي گودال مي بيني
از تو حُسينت نامنظم تر شود زهرا

وقتي كه جمعش مي كني بر خاك مي بيني
از اين حسينِ كودكي كمتر شود زهرا
 
مويي كه شانه ميزني را شمر مي گيرد
از پشتِ گردن ضربه محكم تر زند زهرا
 
* وقتي حسن و حسين اومدن ديدن مادر توي حجره خوابيده، روي صورتش پارچه اي كشيده، سئوال كردن" اسماء هيچ وقت تا اين موقع روز مادرِ ما نمي خوابيد؟ عرضه داشت: آقازاده ها! تسليت بهتون ميگم، امام حسن اومد خودش رو روي سينه ي مادر انداخت، سرش رو گذاشت روي سينه ي مادر، هي ميگه: " وا اُمُّا..." من حسنت هستم، من مَحرمِ روضه هاتم، با من حرف بزن" كَلِّميني"...
اما ابي عبدالله اومد كفِ پاي مادر، صورت به كف پاي مادر گذاشت، هي صدا ميزنه: مادر! من حسينت هستم... اينجا ابي عبدالله پايينِ پايِ مادر اومد، عاشورا هم مادر اومد پايين پايِ حسينش...
شمر نانجيب ميگه: گوشه ي گودال هيچ زني رو نديدم، ولي صدايي هي ميشنيدم، يه خانومي هي ميگفت: "بُنَيَّ قَتَلوكَ عطشانا" اي حسين!...

.