حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیهاسیدمهدی میرداماد

روضه حضرت زهرا سلام الله علیهاسیدمهدی میرداماد

تو زهرایی، تو زهرایِ پیمبر پروری،  زهرا
رسول الله را هم  مادری، هم دختری،  زهرا 

نبی را پاره ی تن، روحِ مابینِ دو پهلویی 
امیرالمومنین را، رُکن و کُفو و همسری،  زهرا 

گهی گویم امیرالمؤمنین برتر بود از تو 
گهی بینم تو از او در جلالت برتری،  زهرا

* امیرالمؤمنین با همه ی جلال و مقامش، با همه عظمتش، وقتی به زهرا می رسید، همون کاری رو میکرد که پیغمبر انجام میداد، با احترام مقابل این خانواده و این خانه می ایستاد...
این روزا سخترین روزای عُمر امیرالمؤمنینِ،علی که  گره گشا بود، مشکل گشا بود، علی که کاشفِ الکَربِ رسولِ خدا بود، خودش وقتی غم رو دلش می اومد، دَرِ خانه رو که باز می کرد، وقتی زهرا رو می دید، غم از دلش می رفت، اما این چند وقت زهرا از علی رو می گرفت، کی باورش میشه؟ علی آب شدنِ فاطمه رو میدید با چشمِ خودش...
مرحوم محدثِ قمی این عبارت رو نقل میکنه، میگه: این شبای آخر"صارَتْ کَالخَیال" خیال یعنی شَبَح، چیزی از فاطمه باقی نمونده بود، سلمان میگه: اومدم عیادت سلام کردم، جوابِ فاطمه رو شنیدم اما زهرا رو ندیدم، چیزی ازش باقی نمونده بود...*

تو والفجری،  تو والشمسی،  تو والعصری،  تو واللیلی
تو نوری، هل اَتایی، و الضحایی،  کوثری،  زهرا

*می دونید چرا به فاطمه میگن زهرا؟ امام صادق فرمود: برای اینکه روزی سه بار مثلِ خورشید بر علی می درخشید...*

نه از مریم، نه از هاجر، نه از حوا، نه از ساره 
نه، تو از انبیا، جز احمدِ مُرسل سَری،  زهرا 

امیدِ رحمة للعالمین، محبوبه ی داور
 پناه انبیا در گیر و دارِ محشری،  زهرا 

*فاطمه هم پناهه علی است و هم پناهه پیغمبرِ، فردای قیامت همه به پیغمبرِ ما پناه می برن، فریاد میزنن: یا رَحمةً لِلعالمین!  روایت میگه: رسول خدا یه طرفِ قیامت می ایسته، فریاد میزنه: " اُمَّتی! اُمَّتی!" ندا بلند میشه: " رَحمَتی،  رَحمَتی" همه به این پیامبر رحمت پناه می برن، اما همین پیامبر رحمت  صدا میزنه: فاطمه کجاست؟ پیغمبر هم به فاطمه اش پناه میبره، همه ی قیامت زیرِ چادرِ فاطمه جمع میشن، ان شاء الله فردای قیامت صدامون بزنن...
امیرالمؤمنین خودش پناهه همه ی عالمِ، اما میاد تو پناهه فاطمه،  پیغمبرخودش پناهه همه اُمَّتِ، اما میاد تو پناهه زهراش، اما بمیرم برا اون زهرایی که پناهه همه ی عالمِ، کی باورش میشد تو خونه اش بی پناه کتک بخوره، بینِ در و دیوار قرار بگیره، پناهش دَرِ سوخته ی خانه بشه...*

غنچه پرپر گشته بود و گُل جدا افتاده بود
پشت در، جانِ علیِ مرتضی افتاده بود 

گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل 
گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود

دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود 

مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته 
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود

فاتح خیبر در میان خانه در سکوت
کُل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود

غیر زهرا، غیر محسن، غیر آتش، غیر در 
کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود

 شاعر حاج غلامرضا سازگار

*پشت در باباش رو صدا کرد، فضه رو صدا کرد، اما علی رو صدا نکرد، فضه اومد، میگه: تا رسیدم دیدم خانوم پشتِ دَر افتاده، سَرِ بی بی رو بغل کرد، حالتون چطورِ؟ حالِ بچه چطورِ؟  فاطمه یه جمله گفت، صدا زد: فضه! محسنم رو کشتن، بچه ام رو کُشتن، داغش رو به دلم گذاشتن...
ببرمت کربلا، حاج قاسم، شهدا فیض ببره سَرِ این سفره ی روضه، اینجا یه شش ماهه فدایِ امامِ زمانش شد، یه شش ماهه سپرِ بلا شد، کربلا هم یه شش ماهه رو دستِ باباش فدا شد، ای حسین!...
اما یه فرق داشت، اینجا مادر بچه اش رو ندید، اینجا مادر بچه اش رو بغل نکرد، به دنیا نیومده فدا شد، اما کربلا این بچه تو بغلِ مادر بال بال میزد، هی رباب از این خیمه به اون خیمه...علی ندید محسنش رو اما کربلا ابی عبدالله خودش برا بچه اش یه قبری کَند، ای حسین!...

.