حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج اسلام میرزایی

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج اسلام میرزایی

ای روشنايیِ سحرِ فاطميه ام
صاحب عزایِ خونجگرِ فاطميه ام
 
ايام می رود به اميد ديدنت
يك بار رد شو از گذرِ فاطميه ام
 
دست مرا بگير و به دنبال خود ببر
تا با تو طی شود سَفرِ فاطميه ام
 
*مگه میشه برای مادری مجلس ختم بگیرن پسرش نیاد، دَمِ در واینسته، به همه خوش آمد نگه، آقا! امشب یه سری به مجلس ما هم بزن، به ما بیچاره ها هم یه نظری کن...*
 
آقا! گناه، روزیِ چَشمِ مرا گرفت
رزقی بده به چشم ترِ فاطميه ام
 
با خود هميشه گفته ام آيا نمی شود
ديدار روی تو ثمرِ فاطميه ام
 
* این روزا اومدم تو مجلسِ مادرت، گفتم شاید به منم نگاهی کردی...*
 
وقتی شنيده ام كه ميايی به روضه ها
هر شب اسير و در به درِ فاطميه ام
 
پايان راه سينه زنی ها شهادت است
ای كاش گُل كُند هنرِ فاطميه ام
 
در می زنم كه اِذن عيادت دهی به من
با اين اميد پُشتِ دَرِ فاطميه ام
 
#شاعر  محمد بیابانی
 
*روزای آخرِ عُمرِ بی بی، زنهای مدینه اومدن برای عیادتش، اما فاطمه کسی رو راه نمیداد، اومدن خانم اُمِّ اَیمَن رو واسطه کردن، اُمِّ اَیمَن اومد گفت: خانوم! زنهای همسایه میخوان شمارو ببینن، خیلی اصرار دارن، بی بی اجازه عیادت دادن، این خانوم ها اومدن دورِ بسترِ زهرا، گفتن: دخترِ پیغمبر حلالمون کن، اختیارِ ما دستِ مردامونه، اجازه ندادن بیاییم عیادتت، بی بی فرمود:من از شما یه گلایه ای ندارم، چرا اون لحظه ای که من روی زمین افتادم، می دیدید دورم نامحرما جمع شدن، چرا نیومدید من رو کمک کنید؟ خواستم علی رو صدا بزنم، دیدم دستاش رو بستن، صدا زدم:" یا فِضَّهُ خُذینی" فضه من رو دریاب بخدا محسنم رو کشتن، هیچ کسی نیومد زهرا رو یاری کنه...اما نه یه عده اومدن زهرا رو یاری کردن..*
 
ای که در کوچه ها افتادی
زیرِ دست و پا
جلوی چشمای بابا افتادی
 
چهل تا بی حیا
بی خبر از خدا
 
میزدنت تو را
چرا چرا چرا
 
*چهل تا مرد جنگی اومدن کمک، هر کی میرسید یه ضربه به زهرا میزد، اینجا دیدن دستِ علی بسته است، مادر رو غریب گیر آوُردن، کربلا هم دخترش زینب رو غریب گیر آوُردن، هر کی میرسید زینب رو میزد، ای حسین!...*
 
هر چه او بیشتر نفس میزد
بیشتر میزدن زینب را
 
یک نفر مانده بود در گودال
صد نفر میزدن زینب را
 
تیغ هاشان که ماند در گودال
با سپر میزدن زینب را
 
خوابشان برد بچه ها در شب
اما تا سحر میزدن زینب را
 
* با تمام وجودت صدا بزن: حسین!...*

.