نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها کربلایی حنیف طاهری

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها کربلایی حنیف طاهری

كاش اي كاش كه از درد شما كم بشود
كمي از درد شما قسمت ما هم بشود
 
 بعد تو مادرِ پيغمبر! آخر چه كسي
مادرِ معنوي عالم و آدم بشود
 
 نرسد يك دَمِ من تا نَفَسِ بازدمم
گر مرا يك دَم از الطاف شما كم نشود
 
 ديده بگشا كه ز اعجازِ تو و پلكِ ترت
نبض آشفته ي اين شهر منظم بشود
 
 بانوی آب چرا قصدِ تیمم کردی؟
بگو این خاک به اعضای تو زمزم بشود
 
چوبِ تابوت تو از جنس کدامین نخل است
که در آن زخم و سرافرازی توأم بشود
 
دید زینب که چه در راه ولایت کردی
از خدا خواست که زهرایِ مُحرَّم بشود
 
سر دَرِ خيمه ي ما سينه زنان در محشر
نخي از چادرِ خاكيِ تو پرچم بشود
ــــــــــــــــــ
 چادر خاكيِ تو پرچمِ اين هيئت هاست
به خودت فاطمه سوگند تو پرچم داري
ــــــــــــــــــ
تا بوده و هست درد و غم باشد، آه
داغی به دلِ اهلِ کَرَم باشد، آه
 
 ای شهر مدینه! بی وفایی تا کی؟
کی دیده کریم بی حرم باشد، آه
 
 *جلوي امام حسن رو گرفت، از شام اومده بود، هم به خودش بي احترامي كرد و هم به باباش اميرالمؤمنين، با مهرباني امام حسن نگاهش كرد، گفت: غريبي تو اين شهر؟ گرسنه اي؟ لباس نداري؟ مشكلت چيه؟ یه جوري باهاش رفتار كرد، يه جوري باهاش حرف زد، كه گفت: آقاجان! وقتي مي اومدم به چشمم بدتر از شما و باباتون نبود، اما الان كريم تر و آقاتر از تو بابات كسي رو نميشناسم...
 
معاويه يه مجلسي رو تشكيل داد، عمر و عاص و مغيره و دور و بريهاش رو صدا زد، گفت: وقتي حسن اومد بلند ميشيد حرف ميزنيد، اظهار فضل مي كنيد، ميخوام شأنِ و مقام حسن رو پايين بيارم، هر كي بلند شد حرف زد حضرت وسط صحبتش حرفي نزد، اجازه داد صحبتش تمام بشه، وقتي صحبتاشون تموم ميشد، حضرت جواب ميداد، ولي همچين كه مغيره بلند شد، تا خواست حرف بزنه، حضرت فرمود: تو ديگه ساكت باش" أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ اُمّي  فَاطِمَة" يادم نميره"حَتَّی أَدْمَیتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا" يه جوري مادرم رو زدي مادرم تو خونِ خودش مي غلتيد...*
 
كوچه چقدر تاريكِ، فضا چقدر سنگينه
مادرِ من رو خاكاست، خدا داره مي بينه
 
صداي گوشواره اومد، تا نانجيب سيلي رو زد
شرمنده ي مادر شدم، كاري ازم بر نيومد
 
 بد شد
دستش از روي سرم رد شد
 
بد شد
با سيلي راهه مادرم سد شد
 
يه دست به ديوار گرفت
دنيا خراب شد رو سرم
 
يه دست رويِ شونه ي من
نفس نداشت مادرم
 
گفتم بيا بيا مادر
راهي نمونده تا خونه
 
هي ميشينه رويِ زمين
انگار ديگه نميتونه
 
 بد شد
معجرِ مادر خوني شد
 
 بد شد
چشمِ مادر باروني شد
 
*از گودال بدتر اين روضه است، از نيزه و شمشير بدتر اين روضه است، يه حرومي جلويِ ناموست رو بگيره... هر چي جلو مي اومد اون نانجيب، مادرِ ما عقب عقب مي رفت...*
 
بردم پناه هر چه به ديوار بيشتر
او زودتر رسيد و رهم بيشتر گرفت
 
سيلي مگر نوازشِ پهلو شكسته است؟
دیدی چه روی داد كه قرص قمر گرفت
 
*عجب كوچه اي، ناموس خدارو راهش رو سد كردن، ولي بالاخره امام حسن زير بغل هاي مادر رو گرفت تا خونه بُرد، اين كوچه كجا؟ كوچه ي يهودياي شام كجا؟...*
 
 خصمِ بد آئين به جاي احترام
 كرد اعلان بر يهودي هاي شام
 
 كاين اسيرانِ عترتِ پيغمبرند
 این زنان از خاندان حیدرند
 
 طبق فرمانِ امير شهرِ شام
جمله آزاديد بهر انتقام
 
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران، شام تر از شام شد
 
 آنقدر آل پیمبر را زدند
دخترانِ ناز پرور را زدند
 
 *كوچه هاي مدينه يک حرومي جلويِ خانوم رو گرفت، اما  تو كوچه هاي شام بس كه ازدحام بود قافله راه نمي رفت، صدا زد: حسين!..*
 
من تماشاي تو مي کردم و غافل بودم
کز تماشاي تو خلقي به تماشاي منند
.