نمایش جزئیات

روضه وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها حاج مجتبی رمضانی

روضه وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها حاج مجتبی رمضانی

هنوز از علقمه صدای آه میاد
صدا شکستنِ غرور ماه میاد
 
تیری که بی خبر به مشک تو نشست
پیش چشمِ رباب غرورتُ شکست
 
شنیدم خجالت کشیدی، خجالت کشیدم
میدونی که چند سال گذشته تو رو من ندیدم
میبینی به رویام رسیدم که مادر شهیدم
 
شبم یه عمره که سحر نداره
کبوتر مدینه پر نداره
دیگه منو اُم البنین نخونید
اُم البنین دیگه پسر نداره ..
 
تو بی سپر ولی وقتی به تو رسید
بشکنه دستی که دستِ تو رو برید
 
مشک تو رو زدن، بمیره مادرت
شنیدم از بشیر که چی اومد سرت
 
شنیدم که آب رو زمین ریخت، خجالت کشیدی
شنیدم چشاتو گرفتن جایی رو ندیدی
عزیزم حالا پیش زهرا رو سپیدی
 
کشته شدی ولی خبر نداشتم
حتی به عباسم نظر نداشتم
تموم زندگیم میگم حسین جان
انگار که هیچ موقع پسر نداشتم
 
*بشیر میگه هرچی گفتم‌ ام البنین بچه ها تو‌ کشتن .. گفت چه خبر از حسین؟ *
 
بیا ببین رباب چجوری پیر شده
باور نمیکنم زینب اسیر شده ..!
 
من شب و روز میگم همیشه با خودم
باور نمیکنم که بی حسین شدم
 
شنیدم حسینم تو گودال چقدر دست و پا زد
شنیدم که آبش ندادن یه مشت گبر نامرد
شنیدم یه لشکر برا غارت آخر توی خیمه اومد
 
خودم دیدم اشک چشم ربابُ
رو گردنا جای غل و طنابُ
ان‌شالله که دروغه روضه‌ی شامُ
تشت طلا و مجلس شرابُ
 
حسین ....
 
*میگه هر وقت تو‌ کوچه میرسید به رباب میگفت رباب بچه‌مو‌ حلال کن .. شنیدم قول داده آب بیاره .. سفره فاطمیه رو ام البنین جمع میکنه ..*
 
این آبها شبیه تو دریا ندیده‌اند
مانند دستهای تو سقا ندیده‌اند
 
سر نیزه ها به قد رشیدت نظر زدن
حق داشتن چون خوش قد و بالا ندیده‌اند
 
این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده‌اند 
 
برخیز تا خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده‌اند
 
*اینو شنیدی که الان انکسر ظهری 
الان پشتم شکست ..*
 
پشتم شکسته زودتر از من حرم برو‌
نامحرمان هنوز حرم‌ را ،ندیده‌اند
 
*وقتی بار اول میری کربلا تعجب میکنی میگی همه‌ی شهدا یک جا هستند فقط حرم قمر بنی هاشم فاصله داره ‌‌..وقتی با علما میشینی صحبت میکنی بهت میگن دوسه تا دلیل داره ...دلیل اول میگن شاید خودش گفت داداش بزار من همین جا بمونم ،منو طرف خیمه ها نبر ..دلیل دوم احتمالا همینه، انقدر بدن پاره پاره بود، هر گوشه بدن رو‌ میگرفت جدا میشد ..دلیل سوم اینه سر دو راهی موند حسین .. دید یه طرف دارن به خیمه‌ها حمله میکنن .. دیگه فرصت نکرد عباسُ ببره .. تا رفت طرف زنها خواست برگرده دیدن بالای نیزه سر بریده قمر بنی هاشم .. صدا بزن حسین ..