حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها حاج محمود کریمی

روضه وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها حاج محمود کریمی

آتش قلب من از یاد حسینِ فاطمه‌ است 
همچو آبی روی آتش، یادِ دست و علقمه است
 
*وقتی میفهمم بچه ام برا حسین کشته شد دلم آروم میشه...
اصلا چرا حسین رو برادر صدا زد؟ همه جا رسمه، همه این طوری هستن، دردی میاد، گرفتاری میاد، زمین میخورن، میگن: آی مادر! اما آقای ما اباالفضل، اربابمون حسین رو‌ خیلی بیشتر از مادرش اُم البنین دوست داشت،او‌ مادرش رو صدا نزد تا زمین خورد گفت: آی داداش!...
اُم البنین! بالاخره عباست حسینم رو‌ داداش صدازد، اما منو‌ خواهر صدا نزد...*
 
"برا فرزندِ خود تا خواند مادر 
صداکردم‌حسینم را برادر 
تمام قوتم راجمع کردم‌
که خواهر جان بگویم بر تو‌ خواهر"
 
آتش قلب من از یاد حسینِ فاطمه‌ است 
همچو آبی روی آتش، یادِ دست و علقمه است
 
رشته‌کوهی بود از اولادِ زهرا دور من 
 
باهاشون بیرون میرفتم‌ اصلا من معلوم‌ نبودم، تو‌مدینه همه شروع میکردن حرف زدن دیدی ام البنین رو؟ شونزده، هفده تا جوون‌ همه رشید، همه زیبا...*
 
رشته‌کوهی بود از اولادِ زهرا دور من 
اینکه اکنون در برم‌ مَحرم‌ندارم ماتم است 
 
*الان اگه علی اصغربود چندسالش بود؟ زبون باز کردنش رو ندیدم .. یادم‌میاد انگار همین دیروز بود علی اکبر زبون باز کرد بهم گفت: مادر! اونجا گفتم‌ حالا تازه اُم البنین ش،  یادم‌ میاد قاسم بهم‌ گفت مادر! یادم‌ میاد آقام امام سجاد بهم‌ گفت: مادر! .. یادم‌ میاد امام باقر بهم‌گفت مادر! یادم‌ میاد عبدالله بهم‌ گفت: مادر!... یادم میاد سکینه بهم‌میگفت :مادر جان! آخه اینا فاطمه رو‌ندیده بودن ..  یادم‌میاد رقیه صدام‌ میزد: مادر!... ‌خیلی دوست داشتم الان علی اصغر صدام‌میکرد: مادر! اون همه جوون‌داشتم الان یه کدومشون نیست*
 
دیده ام‌ گاهی برای اکبر و قاسم فرات
گاه بر داغ رباب و شیر خوارش زمزم است
 
 دستهای ذوالفقار و چشمهای پرنفوذ 
فرق ماه و ضرب آهن داستانی مبهم است 
 
*آخه اول بهش نگفتن عباست کشته شد، تا قافله رسید گفت: حسینم‌کو ؟ ام البنین حسین رو کشتن .. مگه عباسم مرده بود که حسين وکشتن؟ عباست نبود...*
 
جسم آقایم هزار و نهصد و پنجاه زخم 
 
*اومد تو‌ خیمه، خیمه ای که بیرون مدینه عَلَم‌کرده بودن، گفتن: خانوم! ام البنین داره میاد، خانوم تشریف آوردن همه ی خانوما از جا بلند شدن یه نگاه به همه خانوما کرد 
همه از سفر اومدن چه سفری، صورتا همه آفتاب خورده، دو سه بار نگاه کرد، سؤال کرد خانومم زینب کجاست؟جلو‌ اومد مادر! روضه ای براش خوندن از کربلا، از خیمه بیرون رفت روی این خاکا نشست، اینقدر خاک رو‌سرش ریخت ... *
 
جسم آقایم هزار و نهصد و پنجاه زخم 
زخم‌های عالم بر قد و بالای عباسم‌ کم‌ است 
 
پاره های پیکر عباس من از هم جداست
جسمِ بی سرِ آقای عالم درهم است 
 
ای حسین...
.