نمایش جزئیات
روضه شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها حاج سید مجید بنی فاطمه
الهی همیشه ناموست در آرامش باشه، الهی همیشه ناموست در امنیت کامل باشه، وقتی سهل ساعدی توی شهر شام سلام داد به زین العابدین، امام زد زیر گریه، گفت: آقاجان! سلامتون کردم گریه میکنید، فرمود: آخه از کربلا تا شام تو تنها کسی هستی که به ما سلامدادی... یعنی هرکی به ما رسید، ناسزا گفت....
باید از این غم بمیریم زینب رو به مجلس شراب بردن... علی وقتی میخواد زینب رو سر مزار پیغمبر ببره میگفت: حسنجان! روشنایی هارو کم کن کسی قد و بالای زینب رونبینه...
یا امیرالمؤمنین شما کجا بودی ببینی وسط بازار شام رقاص ها دور محمل زینب حلقه زدن...
آقا زین العابدین به سهل ساعدی فرمود: آیا میتونی برا ما کاری کنی؟ گفت: آقا من نوکر شمام هرچی بگید انجام میدم، فرمود: اگه پول داری بده این نیزه دارا این سرهارو از محمل ها جلوتر ببرن، تا به بهونه سَرها به نوامیس ما نگاه نکنند...
این خانومی که می بینید، یه روزگاری وقتی میخواد از محمل پایین بیاد، عباس جلوش زانو میزنه، داداش ها و برادر زاده ها دورش رو میگرفتن... روزگارچه کرد با زینب!؟
اینقدر تک و تنها شده بود، عبدالله همسرش میگه: گوشه ی خونه هی گریه میکرد، آب میدید گریه میکرد...
بهترین طبیب هارو براش آوردن، بعضی هاشون که نگاه کردن خِبره بودن، گفتن: این زن غمِ دوریه یه کسی رو داره، باید ببرید یه جایی، ببرید یه باغی، بستانی، یه آبی ببینه، گلی ببینه حالش عوض شه...
دست زینب رو عبدالله میگرفت همچین که وارد اون بوستان شدن یه نگاه به گل ها کرد، گفت الان حالش خوب میشه، اما یه وقت بی بی زینب شروع کرد گریه کردن، خانوم جان چی شده؟ فرمود: عبدالله! اگه به این گل ها آب نَدید چی میشن؟ خانمجان! اگه به این گل ها آب ندیم زود پژمرده میشن... صدا زد عبدالله! سه روز توی کربلا به گل های زینب آب ندادن، با لب تشنه سر از بدنشون جدا کردن...
.