نمایش جزئیات

مدح خوانی مبعث حضرتِ محمد صلوات الله علیه به نفس حاج محمدرضا بذری

مدح خوانی مبعث حضرتِ محمد صلوات الله علیه به نفس حاج محمدرضا بذری

شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
 
هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت
با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود
 
حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت
در خلسهٔ شکفتن یک آه رفته بود
 
دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت
شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود
 
تنها به مکه بود که در جادهٔ حرا
مردی به شوق سیر الی الله رفته بود
 
آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی
ذریّهٔ حقیقی آن بت‌شکن شدی...
 
پلکت ميان معرکه شمشير می‌کشد
چشم تو طرح حملهٔ یک شیر می‌کشد
 
حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت
می‌گفت در پناه تو شمشیر می‌کشد
 
خورشید رزم‌های تو در خیبر و اُحُد
خطی به قصه‌های اساطیر می‌کشد
 
دندان تو شکست ولی باز هم کسی
از سینهٔ تو نعرهٔ تکبیر می‌کشد
 
کمتر به کار شستن این زخم‌ها نِشین
انگار قلب دختر تو تیر می‌کشد!
 
تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را
چون دانه‌های نور به زنجیر می‌کشد
 
تو مظهر تمام صفات خدا شدی
شایان سجده و صلوات و دعا شدی
 
خورشیدی است جلوهٔ هفت آسمان تو
توحیدی است سیرهٔ پیشینیان تو
 
آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند
بوسیده‌اند با صلوات آستان تو
 
با آن‌که صبر نوح به نفرین گشود لب
غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو
 
جدّت اگرچه لایق وصف خلیل شد
شد واژهٔ حبیب سزاوار جان تو
 
بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت
تیری که داشت لیلة الاسری کمان تو
 
موسی اگر برای تکلّم به طور رفت
شد آسمان هفتم حق، میزبان تو
 
با گردباد خاک، اگر آسمان رود
کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو؟
 
نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد
از سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه کرد
 
#شاعر جواد محمد زمانی

.