حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه‌ حضرت خدیجه سلام الله علیها به نفس حاج مهدی رسولی

روضه‌ حضرت خدیجه سلام الله علیها به نفس حاج مهدی رسولی

*بدون مقدمه روضه بخونم، دلاتون رو از همین جا ببرید شِعبِ ابی طالب، خیلی سوت و کورِ مثل قبرستانِ بقیع، قبر خانوم حضرت خدیجه سلام الله علیها تو همون شعب ابی طالب زیرِ آفتابه، تصور کن شعب ابی طالب پیغمبر در محاصره است، اینقدر سخت شده بود بر پیغمبر که از گرسنگی بعضی وقت ها یه هسته ی خرما رو چند نفر توی دهان میگذاشتن، حضرت خدیجه هر چه داشت رو فدای پیغمبر کرد، روزای آخر زیر یه چادر مریض احوال افتاده توی بستر، پیغمبر باید بره بیرون مراقبت از مسلمان ها بکنه، بار و فشارِ همه ی ماجرا رویِ دوشِ پیغمبرِ، اینقدر پیغمبر رو اذیت می کردن، هر وقت می اومد خانه خدیجه ی کبری یه جوری ازش استقبال می کرد پیغمبر همه ی غصه هاش از دلش می رفت، هر روز راه طولانی غارِ حرا رو برای بردن غذا برا پیغمبر طی می کرد، حالا این خانوم توی بستر بیماری افتاده، توی همون حال هر وقت پیغمبر رو میبینه خنده روی لبش میاد، پیغمبر شرمنده میشه، سرش پایین میاد...
این روزای آخر دیگه حال خانوم خراب شد، خانومی که همه ی ثروتش رو داده، حالا میخواد جون بده یه کفن نداره با خودش ببره...*
 
از دردِ غربت داشت كوثر گريه ميكرد
زهرا به روي قبر مادر گريه ميكرد
 
خاك مزار مادرش را ميگرفت و
با دست خود ميريخت بر سر گريه ميكرد
 
ياد گذشته ياد آينده برايِ
اين مادر و دختر، پيمبر گريه ميكرد
 
گرم تماشاي عزاداري آنها
يك گوشه اي آرام حيدر گريه ميكرد
 
تكرار شد اين قِصه اما در دلِ شب
اين بار زينب زار و مضطر گريه ميكرد
 
بر روي قبر مخفي مادر به يادِ
آن شعله ها و ياس پرپر گريه ميكرد
 
* چقدر این شبِ آخر هی صدا میزنه: اُمِّ سلمه! بعد از من برا دخترم مادری کن، اُمِّ سلمه! دختر شبِ عروسی نیاز به مادر داره، اُمِّ سلمه! یادت نره زهرایِ منو...
اون شبِ عروسی پیغمبر فرمود: همه برن فقط علی و فاطمه بمونن، وارد حجره شد، دستِ علی رو گذاشت تو دستِ زهرا، یهو دید اُمِّ سلمه داره نگاه میکنه، صدا زد: اُمِّ سلمه! نشنیدی گفتم همه برن؟ صدا زد: آخه من به خدیجه قول دادم، میگن تا اسم خدیجه اومد پیغمبر گریه کرد، فرمود: خدا رحمت کنه خدیجه رو...
دختر اون موقعی که میخواد مادر بشه خیلی به مادرش احتیاج داره، خانوم خدیجه! کجا بودی اون موقعی که...*
 
وقتي كه خون تازه از مسمار ميريخت
انگار بر حالِ علي در گريه ميكرد
 
صيادها با تازيانه حمله كردند
كوچه قفس بود و كبوتر گريه ميكرد
 
#شاعر علی صالحی
 
*این هایی که اومدن دَرِ خون رو شکستن خیلی هاشون سر سفره ی خدیجه نشسته بودن، ای کاش اگه به خاطر علی نرفتید برا خاطر خدیجه در رو نمی شکستید...
وقتی خدیجه فاطمه رو میخواد به دنیا بیاره، همه ی زن های قریش خدیجه رو تنها گذاشتن...*
 
وقتی که زنهای قریشی تنها گذاشتن تو رو مادر
مونسِ تنهاییت شدم من تا خاطرت نشه مُکَّدر
 
*زهرا از توی بطنِ مادر با مادرش خدیجه صحبت می کرد، میگفت: مادر غصه نخور خودم کنارت هستم... اما حالا زهرا داره میگه: مادر! بیا ببین حالِ من چطوره...*
 
مسافر من ولی حرفاش از دوری و هجرونه
مسافر من ولی حرفاش دلم رو میلرزونه
مسافر من ولی برام روضه میخونه
 
*مادر! من آرومت میکردم، اما این بچه ببین چه جوری من رو میریزه بهم، چی میگه مگه؟ روضه میخونه: "یُومّاه! اَنَا المَظلوم ، یُومّاه! اَنَا العُریان، یُومّاه! اَنَا الغَریب، یُومّاه! اَنَا العَطشان" مادر! من تشنه هستم...
یه جای دیگه هم فاطمه داره با مادرش خدیجه حرف میزنه، میگه مادر یادت میاد:..*
 
وقت ولادتِ من اومد، هودجی روی فرش
چهار تا بانو که رسیدن، برای یاریِ تو از عرش
 
*وقتی زنها قریش نیومدن برای زایمان خدیجه، خدا به پیغمبرش فرمود: نگران خدیجه نباشی، موقع زایمان چهار تا بانوی بزرگ از بهشت اومدن کمک حالِ خدیجه...
فاطمه میگه: مادر یادت میاد؟ حالا بیا ببین همون بانوها دوباره اومدن، اما کجا؟ کی؟...*
 
باز هم اومدن ولی اینبار کنار رأسِ بی سرن با من
باز هم اومدن ولی اینبار دورِ تنورن با من
باز هم اومدن ولی اینبار سینه میزنن با من

.