حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مدح وتوسل ویژهٔ ولادت کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام به نفس کربلایی حسین طاهری

مدح وتوسل ویژهٔ ولادت کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام به نفس کربلایی حسین طاهری

می نویسم جگرِ حیدر و زهرا آمد
آفِتابِ سحر حیدر و زهرا آمد
جلوه ای از هنرِ حیدر و زهرا آمد
اولین تاجِ سرِ حیدر و زهرا آمد

نیمۀ ماهِ خدا، قرصِ قمر پیدا شد
روزه ام با رطب نام حسن جان وا شد

چه جلال و جبروتی چه جمالی دارد
گوشۀ لعلِ لبش وَه که چه خالی دارد
برترین سِیّد دنیاست چه شالی دارد
زینتِ دوش نبی سیر کمالی دارد

مادرش فاطمه با خندۀ او می خندد
دور بازوش علی حرز نجف می بندد

کوری چَشمِ حسودان چقدر ماه شده
یوسف از دیدن او معتکفِ چاه شده
نقشِ انگشتری اش عِزَةُ لِلّه شده
منکر صلحِ حسن کافر و گمراه شده

تیغِ صلحش همه را از نفس انداخته است
پسرِ عاص چُنین قافیه را باخته است

عاشق از جلوۀ معشوق سخن می گوید
از مِی و بوسه به پیمانه زدن می گوید
یک نفر وقت مناجات به من می گوید:
نیمه شب هر که الهی به حسن می گوید

از دلِ عرش به او فاطمه گوید جانم
شبِ وصل است و الهی به حسن می خوانم

دستِ خالی نرود هرکه به او رو بزند
نشده سائل او پَرسه به هر کو بزند
پیش او حاتمِ طایی است که زانو بزند
یا حسن گوید و پیوسته دَم از او بزند

می نشاند همه را بر سرِ یک خوانِ نعیم
چه می آید به حسن لفظِ کریم بنِ کریم

در حدیث آمده که عقل مجسم حسن است
نوۀ ارشد پیغمبر اکرم حسن است
بازدَم نام حسین بن علی ، دَم حسن است
حیدر بی مَثَل خط مقدم حسن است

مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علیست
مرتضی شیرِ خداوند و حسن شیرِ علیست

از لبِ او صد و ده کوزه عسل می ریزد
آسمان پیشِ قدم هاش زُحل می ریزد
از سر و روی حسن واژۀ یَل می ریزد
به خدا کُرک و پَر اهل جمل می ریزد

اگر او در وسطِ معرکه پا بگذارد
نیزه چرخاندن او وَه که چه دیدن دارد

بانی جنگ جمل داشت تماشا می کرد
تیغ در دستِ حسن حلِّ معما می کرد
رجز حیدری اش بود که غوغا می کرد
روی لب های علی خنده شکوفا می کرد

ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد
سر بِدزدید حسن نه مَلکُ الموت آمد

به علی رفته که تیغِ سخنش برنده است
مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است
این که در جنگ جمل زلزله ای افکنده است
به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کَنده است

رجزش ولوله ای در دل صحرا انداخت
نیزۀ او شترِ سُرخ جمل را انداخت

عشقِ تو عاشق بی تاب عمل می آرد
قمر روی تو مهتاب عمل می آرد
خَم ابروی تو محراب عمل می آرد
خاکِ پای تو زَر ناب عمل می آرد

روزها ذکر من این است و همه شب سخنم
شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم

شاعر:محمد فردوسی