حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مدح‌وتوسل ویژهٔ ولادت کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج مهدی رسولی

مدح‌وتوسل ویژهٔ ولادت کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج مهدی رسولی

امشب گذری کردم از کوچه ی میخانه
دیدم همه مستان را دیوانه ی دیوانه

ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه

من بودم و تنهایی در حلقه ی شیدایی
دستی زِ کرم آمد ناگاه روی شانه

گفتا منشین خاموش در محفلِ ما رندان
برخیز غزل خوان شو، مستانۀ مستانه

سرمست بخوان یا هُو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه

برخواستم و خواندم یا مُحسِن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!

هُو هاتفی از یثرب می گفت دَم مغرب
افطار بفرمایید از سفره ی جانانه

فرمود: کسی مولا فرموده بفرمایید
کردند همه طاعت، فرمانِ مُلوکانه

چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود
بِسمِ لَه هنگامِ افطار «حسن جان» بود

ای خال و خط و چِشمت تصنیف دل آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمه ی زیبایی

هم قامت تو موزون هم صورتِ تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعه ی غوغایی

افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارِ جهان افروز گیسو شب یلدایی

ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفزایی

اوّل قدمِ طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشقِ صدیقه ی کبرایی

ای سفره ی گسترده وی رحمت بی پایان!
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی

کو حاتم طایی تا پیشِ تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی

ای حِلم خداوندی اسطوره ی صبری تو
فرمانده بی لشکر سردار شکیبایی

رویای شب و روزم خورشید دل افروزم
عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم

ای نام گران قَدْرَت بسم الله قرآن ها
وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها

هر کس غزلی خواند در مَدحَت تو جانا
می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را

خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو مُحرز
ای سِـیطره ات حاکم بر سلطه ی سلطان ها

ای میمنۀ هستـــی در مِیسره ی چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصه ی میدان ها

در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشته ی بالفطره از حُسن تـــو انسان ها

هم عرش تو را خواند هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشه ی ویران ها

لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها

در پاسخ این پرسش «اَلمُلکْ لِمنْ اَلیوم»
رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها

فریاد زنم محشر از عمقِ دل مستم
از طایفه ی عشقم مجنون حسن هستم

شاعر:مجتبی روشن روان