حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه‌ و توسل ویژهٔ شهادت حضرت حمزه علیه السلام به نفس حاج اسلام میرزایی

روضه‌ و توسل ویژهٔ شهادت حضرت حمزه علیه السلام به نفس حاج اسلام میرزایی

سرشب پای غمت باز به قلبم‌ وا شد
اشک‌ من‌ جوش شد و صورت من دریا شد

بسته بودن به رویم همه درها را 
یا حسین گفتم و درهای بهشتی وا شد

حاصل نان حلال پدرم بود که من 
سِمَتم‌ نوکری گل پسر زهرا شد 

مادرم‌ زیر عَلم داد به من شیرِ وِلا
بچه بودم که دلم‌ خیمه ی عاشورا شد 

نوکری کردم‌ و هر روز به من فهماندی
هرکه شد نوکرتان در دو جهان آقا شد

به حسین بن علی پشت و پناهم‌ گرم‌ است
ای خدا شکر، عجب پشت و پناهی دارم

ای جگر گوشه ی زهرا وعلی در غم‌ تو
عرش لرزید و زمین‌ پیکرش ازهم‌ واشد

بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

آن زمانی که زِ مرکب به زمین افتادی
نغمه ی جن‌ و ملک وای حسینم وا شد

مادرت دید تو را گفت: بمیرم‌ مادر  
این همه نیزه چه سان برتن پاکت جا شد 
  
نیزه داری به سرِ نیزه دهانت را بست
نیزه ی دیگری آمد دهنت بد وا شد

من بمیرم‌چه غریبانه بریدن سرت
تا بریدن سرت دور و بَرَت بَلوا شد 

 *بدن حمزه رو‌ تکه تکه کرده بودن، اون‌ هندِ ملعونه جگر رو‌ درآورده بود.خبر دادن به رسول اللّه، آقا! صفیه خواهر حمزه داره میاد. پیغمبر سریع عباش رو‌ درآورد، رو بدن حمزه انداخت. فرمود:خواهر طاقت نمیاره بدن ارباً اربا ببینه. صفیه اومد، حضرت زهرا کمکش می کرد ،پیغمبر مراقب بود. اما کربلا زینب سلام الله دید تازیانه به دست اومدن...*

 «هرچه او‌بیشتر نفس می زد، بیشتر میزدند زینب را
یک‌نفر مانده بود درگودال صد نفر می زدن زینب را»

*پیغمبرعبا رو روی بدن‌ کشید صفیه خواهر حمزه این بدن تکه تکه شده رو‌نبینه... یه جا هم یه آقایی هرچی نگاه کرد دید بدن‌ علی اکبرجمع وجور نمیشه اونجا بود صدا زد: جوانان بنی هاشم بیاید، این بدن رو من یه نفره نمیتونم ببرم.. *
  
ای ارباً اربای حرم اکبر
 الهی قربونت برم ای اکبر

 اونقده دست و پا نزن ای بابا
 پیش دو چشای سرم ای اکبر

 منو این جسم پاره پاره
 چقده پیکرت غم داره

جای سالم نمونده واست
به حرم بردنت دشواره

می بینی بابات چه حالی داره
چه حس خوبیه تو کربلا بودن

*علی!بابات که پیره، پاشو‌ ببین عمه زینبت اومده، پاشو ببین عمه ات اومده بین نامحرما، به خاطر زینب پاشو...*

اذان‌ گوی‌ دل‌ِ بابا، اذانی‌ میهمانم‌ کن‌
اگر چه‌ از گلوی‌ تو صدائی‌ در نمی‌آید

تمام سعی خود را میکنم اما!
نمی‌دانم‌ چرا این‌ تیرها از پیکر تو در نمی‌آید

*بابا! زخمت یکی دوتا که نیست شدی شبیه مادرم، پهلوت رو دریدن پسرم...
الهی بمیرم برات آقا! بالا سر همه اومدی. راوی میگه دیدم هی نگاش میچرخه سمت چپ و راست‌، کسی نیست خود حسین رو یاری کنه...
آروم صورت رو روی زمین‌ گذاشت، گفتم‌ داره این امّت رو‌ نفرین میکنه..اومدم نزدیک‌ دیدم میگه "الهی رِضاً بِرضائِک" خدا حسین راضی به رضای تو..‌
کاش  به همین بسنده میکردن‌ و رها می کردن حسین رو .."وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ"یه وقت دید سینه اش سنگین شد ....*

هجوم آوردن جلو‌ چشم‌ِ مادرش
 هجوم آوردن برا بردن سرش

شلوغه‌ گودال همه هلهله کنان 
شمر وخولی وسِنان دست وپر دارن‌ میان

*یکی داره لباساش رو‌ میبره هرچی خواستید بردارید بُردید دیگه رهاش کنید...اما مگه رها میکنن*
 
پنجه گذاشته لابه لای موت
خنجرش و گذاشته رو‌ گلوت

بمیره خواهرت که این طوری 
با نوک‌ نیزه کرده زیر و روت

 به سمت گودال از خیمه دویدم‌من 
شمر جلوتر بود دیر رسیدم‌من 

سر تو‌ دعوا بود ناله کشیدم‌ من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من