نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا به نفس حاج محمدرضا طاهری

روضه و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا به نفس حاج محمدرضا طاهری

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
دختر مرتضی علی، فاطمه وار می رسد

زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش
با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد

هاشمیان به گِرد او، فاطمیات پشت سر
قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد

دار و ندار فاطمه ، گوهر ناب مصطفي 
به كربلا حسين، با دار و ندار می رسد

خامس آلِ پنج تن همره طفل شیرخوار
زودتر از روزِ دهم سر قرار می رسد

شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده
چه نازدانه دختری به این دیار می رسد

 *همش رو شونه ی عمو جانشه، جانم رقیه!...*

گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری
بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد

رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی
وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد

رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد
عنبر و مُشک می دمد، دولت يار می رسد

وزيرِ اعظم حسين، آيه ي محكم حسين 
صاحبِ پرچم حسین، آن جلودار می رسد

آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغِ آبدار
ارتش زمهریرها چند هزار می رسد

*ابی عبدالله دید اسبش حرکت نمیکنه، نوشتن: چند تا اسب عوض کرد، دید هیچ کدوم حرکت نمیکنه، از یکی سئول کرد: اسمِ این سرزمین چیه؟ یه پیرمردی گفت: آقا به اینجا نینوا میگن، اسم دیگه اش؟ قاضریه هم میگن، شاطئُ الفرات هم میگن، آیا اسم دیگه ای هم داره؟ گفت: آقاجان! اینجارو کربلا هم میگن...
یه مرتبه حضرت فرمود: "اَعوذُ بالله مِنَ الکَرب وَ البَلاء" تا حسین گفت:"کَرب وَ البَلاء" دیدن صدای آه و زاریِ زینب از تویِ محل بلند شد، این چه اسمی بود داداش!؟ دلم رو زیر و رو کرد...*

رفت قرار ناگهان از دل خواهرِ حسین 
در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد

پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم
صحنه به صحنه از دلِ گرد و غبار می رسد

چاک شده است آسمان، غلغله ای ست در جهان
ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد

ديد كه از جورِ فرس، چه استخوان ها كه شكست
ناله و بانگِ قاسمِ لاله عُذار می رسد

حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش
صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد

طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از
لشكر شاميان بر اين طرزِ شكار مي رسد

لحظه ي تلخِ حادثه، چکمه‌ی نونوار شمر
همره کهنه خنجری، سرکش و هار می رسد

گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خونِ گلو
پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرِکار می رسد

وقت نفس نفس زدن، زمان دست و پا زدن
ناله ی یا بُنَیَّ از، گوشه کنار می رسد

آب زنيد راه را، مادر او به قتلگاه
با پر و بال زخمی و حالتِ زار می رسد

گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان
آه! صدایِ پای آن چند سوار می رسد

چشمِ حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور
موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد

*با چه عزت و جلالی عمه ی سادات رو از محل پایین آوُردن، اکبر دستش رو گرفت، عمه جان مواظب باش قربونت برم، عباس دوید زانوش رو رکاب کرد، سیدتی و مولاتی!، بنی هاشم کوچه باز کردن، عمه ی سادات رو با جلال و شکوه زیاد از محل پیاده کردن، اما مثل برق گذشت، مثل چند روزه دیگه، وقتی میخواستن از این سرزمین ببرنش، همه رو خودش سوارِ بر ناقه های عریان کرد، یه نگاه کرد دید خودش تنهاست، صدا زد: حسین! ای غیرت الله! پاشو ببین دارن خواهرت رو به اسارت میبرن...