نمایش جزئیات

روضه وتوسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

روضه وتوسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

َلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین

وقتی همه‌جا شهره به عنوان تو باشیم
باید که فقط ریزه ‌خورِ خوان تو باشیم

دامن نکش از دستِ گدا‌های گرفتار
بُگذار کمی دست به دامان تو باشیم

خَیرُالعمل این است که ارباب تو باشی
ما هم یکی از مُزد‌ بگیرانِ تو باشیم

*وقتی که زمزمه می کنی حسین‌، مادرش تو‌عرش میگه: جانم! اگه فرزند خودت حسین رو‌میگی خدا برات نگهش داره.اما اگه حسین‌ من رو‌ میگی، کربلا بین دونهر آب کُشتنش ....*

فردای قیامت خبر از در به دری نیست
امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم

در سیرِ مقامات پِیِ گوهرِ اشکیم
ما چله نشستیم که گریانِ تو باشیم

اسلام بنا بر لَکَ لبیک حسین است
ما نیز بنا شد که مسلمانِ تو باشیم

گویی که اباالفضل دعاگوی لبِ ماست
هرجا که به یادِ لب عطشان تو باشیم

* امام صادق فرمودن: شیعیان ما وقتی آب گوارایی می نوشند همچین که میگن حسین‌ همه ی گناهانشون بخشیده میشه...*
 
دلِ این بنده‌ی انگشت نما را نشکن
با فراقت به سرم جامِ بلا را نشکن

آبرویم برود آبروی تو رفته
جلوی چشم همه ظرف گدا را نشکن

دَمِ شش گوشه فقط توبه‌ی ما را بپذیر
جانِ آقای خراسان دل ما را نشکن

به همه گفته‌ام ارباب خریدارِ من است
حُرمَت سینه‌زنِ کرب و بلا را نشکن

مادرش گفت که صد نیزه شکستی به تنش
تو دگر بر بدنش چوبِ عصا را نشکن

*حضرت زینب سلام الله دوتا فرزندش رو آماده کرد. دوتاشون رو‌خواست، عون‌‌و‌ محمد! آبروی من رو نبرید من خیلی جلو‌ داداشم آبرو دارم. تمیزشون کرد، سُرمه به چشماشون کشید، با دستای خودش موهاشون رو‌شونه کرد. گفت منم‌ نمیام شما دوتایی برید تو‌خیمه ی حسین. من بیام داداشم تو رو دربایستی میوفته، خودتون دوتایی برید با دایی تون‌ حرف بزنید. هرجوری هست راضیش کنید نبینم‌ دست خالی برگردید. دوتایی بدو بدو اومدن‌ تو‌ خیمه ی حسین، دایی جان! ما رو‌ مادر فرستاده. برا چی اومدید؟ دایی جان یه چیزی میگیم نه نیار، دایی ما که میبینیم دیگه یار نداری، تنها شدی ...ما اومدیم فداییت بشیم...
خدا هیچ‌کس رو غریب نذاره ..مخصوصاً تو شهری بری غریب باشی، تنها باشی، کسی هم تحویلت نگیره،با زن و بچه هم باشی خیلی اذیت میشی....فقط همین بگم...
آقای ما نگران کشته شد همین جور که داشت دست وپا میزد..هی از زیر چشم خیمه های بچه هاش رو نگاه می کرد...*

تنِ من را به هوای تن تو ریخته‌اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته‌اند

جلوه‌ی واحده را بین دو تن ریخته‌اند
این حسینی‌ است که در قالب من ریخته‌اند

ما دوتا آینه‌ی روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکرِ تو پیکرها
ای به قربان موی خاکیِ تو معجرها

امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

 

حاضرم دست به گیسو بزنم رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم رد نکنی

حرفِ از سینه و پهلو بزنم رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم رد نکنی

تنِ تو گر که بیفتد تنِ من می‌افتد
تو اگر جان بدهی گردنِ من می‌افتد

*دوتا بچه های زینب سلام الله اومدن تو‌خیمه، چی شد مادر؟ رفتن یه گوشه از خیمه زانوهاشون رو بغل گرفتن. چیه مادر؟! مگه دایی چی گفت بهتون؟ دایی ما رو‌ نپذیرفت، مارو‌قبول نکرد. گفت شما باید کنار خواهراتون، کنار مادرتون وکنار این زن وبچه ها باشید. بی بی دست دوتا بچه هاش رو‌گرفت..رفت خیمه ی حسین‌. داداش! قرار ما این نبود. چرا این دوتا بچه رو رد می کنی؟ اون‌موقعی که علی اکبر می خواست بره بدون هیچ‌حرفی بهش گفتی برو. نگاهم نکردی نگفتی علی اکبر باید سایه اش رو سر ما باشه. حالا که نوبت به بچه های من رسید میگی باید بالاسر ما باشن.....
خوبه اینا ببینن دستای من رو میبندن؟ خوبه اینا باشن ببینن مادرشون بین نامحرماست...؟ خوبه اینا باشن ببینن رقیه ات رو‌ با تازیانه میزنن..؟*
  
دلم آشفته و حیران شد و حرفی نزدم
نوبت رفتنِ یاران شد و حرفی نزدم

اکبرت راهیِ میدان شد و حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و حرفی نزدم

بِگُذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دوتا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خونِ جگرت باد جگر داشتنم
سپرِ سینه‌ی تو سینه سپر داشتنم

خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم نکن ای شاه به سر داشتنم

سَر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی‌ام این دو گُلم پرپرِ تو برگردند
به حرم بر روی بال و پرِ تو برگردند

لِه شده مثل علی اکبرِ تو برگردند
دستِ خالی اگر از محضرِ تو برگردم

دستمال پدرم را به سرم می‌بندم
وسط معرکه چادر کمرم می‌بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگسِ چَشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جِگردارترم

امتحان کن که ببینی چِقدَر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بِگُذارم بِروی باز شود حنجرِ تو
یا به دست لبه‌ای کُند بیفتد سرِ تو

جانِ انگشتِ تو افتد پِیِ انگشترِ تو
می‌شود جانِ خودت گفت به من خواهرِ تو

طاقتم نیست ببینم جگرت می‌ریزد
ذره ذره به روی نیزه سَرت می‌ریزد

*خبر آوردن عون‌ و محمد رو کشتن. همه منتظرن بی بی زینب از خیمه بیاد بیرون همه نشستن بی بی بیاد بچه هاش رو بغل بگیره..هرچی صبر کردن دیدن بی بی از تو‌خیمه بیرون‌ نمیاد یکی از این بچه ها تو بغله حسینه،یکی تو بغل عباسه، بچه ها رو بغل گرفت آورد. بالاخره زینب بالاسر بچه هاش میاد؟....
یه نفر از این زنها اومد تو‌خیمه گفت: زینب جان مگه خبر نداری؟! شروع کرد مقدمه بچینه، بی بی گفت چی میخوای بگی؟ میخوای بگی بچه هام رو‌ کُشتن.
پرسید چرا از خیمه بیرون نمیای؟ فرمود: نمیخوام من از خیمه بیام بیرون خجالت داداشم رو ببینیم. داداشم همین‌جوری داره خجالت میکشه، علی اکبر رفت، خیلی خجالت کشید. اینقدر بهش خندیدن....*

یارای ابی عبدالله یکی یکی دارن کم‌ میشن فقط بی بی مونده با چندتا زن وبچه....
 
از تل زینبیه رسیدم که ای وای وای
بالاسرَت نشستم و دیدم که ای وای وای

نیزه ز جای جایِ تنِ تو درآمده
حتی لباس‌های تنِ تو درآمده

دیدم کسی حسینِ مرا نَحر می‌کند
آقای عالمینِ مرا نَحر می‌کند

می‌خواستم ببوسَمَت اما مرا زدند
ناراحتم کنارِ تو با پا مرا زدند

چِقدر روبروم طولش دادند
سه ساعتِ تموم طولش دادند

یه جوری هر کدوم طولش دادند
سه ساعتِ تموم طولش دادند

سرِ فرصت سرِ تو بریدند
به چه قیمت سرِ تو بریدند
بمیرم داداشِ غریبم

توی غربت سرتو بریدند
توی غربت سرتو بریدند

انگار اومد بر قلب من فرود
خنجری که سرت رو از پیکرت ربود

گلوتو می‌بوسم، رگاتو می‌بوسم
تو رو خدا دست و پا نزن