حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

قسمت پایانی روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم ۱۴۰۱به نفس حاج محمدرضا طاهری

قسمت پایانی روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم ۱۴۰۱به نفس حاج محمدرضا طاهری

نوبت رزم شیرمردان شد
از سر خیمه ها پناهی رفت
 
*ابي عبدالله فرمود: علي جان! ميخواي بري ميدان برو، اما اول يه كم جلوم راه برو...*
 
رو به میدان جنگ با هیبت
پسر شاه مثل شاهی رفت
 
باد تابی به زلف او انداخت
دست در گردن عمو انداخت
بغض غم پنجه در گلو انداخت
پیش چشمان ماه، ماهی رفت
 
ای به قربان روی زیبایت
اندکی صبر کن که بابایت
خیره مانده به قد و بالایت
پدرش تا کشید آهی رفت
 
اَشبهُ الناس به پیمبر گفت
رو به ده ها هزار لشکر گفت
نعره ای زد "انا ابن حیدر" گفت
رنگ از صورت سپاهی رفت
 
*اول كه وارد ميدا شد، پيرمردهاي سپاهِ كفر كه پيغمبر رو درك كرده بودن، تعجب مي كردن، مي گفتن: اين پيغمبرِ وارد ميدان شده؟ ما با رسول خدا جنگ نداريم، اما تا صدا زد: " اَنَا علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب" تا شنيدن اسمش علي است، گفتن: سنگش بزنيد...*
 
دست پرورده ی یلی هستم
خسته و تشنه ام ولی هستم
من علی، وارث علی هستم
هر کس از ترس سمت راهی رفت
 
رقص شمشیر او تماشایی
ساخت از خونِ کشته دریایی
میرود مثل باد هر جایی
گه یمین و یسار گاهی رفت
 
با هر آنچه که میرسید زدند
چون علی بود پس ندید زدند
بر سرش ضربه ای شدید زدند
چشمهای علی سیاهی رفت
 
آه از آنچه ضربه با وی کرد
اسب را سمت خیمه ها هی کرد
قسمتی از مسیر را طی کرد
اسب در راهِ اشتباهی رفت
 
 *همين كه دست گردن اسبش انداخت، خون فرق آقا روي چشماي اسب رو گرفت، اسب به جاي اينكه سمت خيمه ها بره اشتباه رفت تو دلِ دشمن...*
 
گله ی گرگها به دنبالش
گفتنی نیست حال و احوالش
غرق خون است یال و کوپالش
یوسف اینبار در چه چاهی رفت
 
نیزه داران چه زود می آیند
عده ای با عمود می آیند
تیغها هی فرود می آیند
نوبت سنگ و چوبها هم شد
 
وای من وِلوله است دور و برش
جنگ یا هروله است دور و برش
چِقَدَر حرمله است دور و برش
غرق در تیر، سِبطِ خاتم شد
 
کربلا دشتهای قمصر بود
پُرِ گلبرگهای پرپر بود
آسمان و زمین معطر بود
اِرباً اِربا ذبیحِ اعظم شد
 
*اينجا يه وقت ديدن صداش بلند شد:" عَلَیْکَ مِنّی سَلام"  يعني بابا! منم رفتم خدا نگهدارَت، يه وقت ديدن ابي عبدالله خودش رو با عجله رسوند، نگاه كرد يه عده جوانش رو دوره كردن، هر كسي داره يه زخمي ميزنه، براي رضاي خدا دارن ميزنن، اونايي كه كينه از علي داشتن يكي داره زِره ميبره، يكي داره سپر ميبره، يكي خود ميبره، ابي عبدالله از اسب پياده شد، اين چند قدم رو ميخواد راه بره، همه لشكر دارن نگاه ميكنن، مرحوم شيخ حُر عاملي نوشته: يه قدم برداشت حسين، يه وقت ديدن افتاد رو زمين، همه ي اونايي كه ميخواستن اين صحنه رو ببينن شروع كردن كف زدن، هلهله كردن...*
 
آمده بر سَرِ پسر بابا
سر نهاده به روی سر بابا
میکِشد آه از جگر بابا
 
* "فَصاحَ سَبعَ مَرّات..." هفت مرتبه هي صدا زد: "وَلَدي!.."پسرم حرف بزن با بابا" وَ بَكَى بُكَاءً عالِيا" حسين، بلند بلند گريه مي كرد...*
 
میکِشد آه از جگر بابا
عمه اش دید و وقت ماتم شد
 
تک و تنها دوید صحرا را
پُر کند تا که جایِ لیلا را
با پسر کشته دید بابا را
حفظِ جانِ رهبر مقدم شد
 
ازدحام و صف است واویلا
سوت و جیغ و کف است واویلا
هلهله با دف است واویلا
دشمنش شادمان از این غم شد
 
 *همه نوشتن جان داشت از بدنِ ابي عبدالله مفارقت مي كرد، يه وقت ديد يه دستي رو شونه اش نشست، حسين تازه تونست نفس بكشه، ديد خواهرش زينبِ، اما ابي عبدالله تا نگاهش به زينب افتاد، صدا زد: علي اكبر! عمه جانت زينب رو توي مدينه حتي زن هاي همسايه هم نديدن، پاشو ببين بين فوج لشكر دشمن اومده كنارِ من...*
 
خيز آبرويم را بخر
عمه را از بينِ نامحرم ببر

.