حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده روز عاشورا محرم ۱۴۰۱به نفس حاج محمدرضا طاهری

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده روز عاشورا محرم ۱۴۰۱به نفس حاج محمدرضا طاهری

*يه گوشه حضرت زينب نشسته داره نگاه ميكنه:...*

بنا چه بود؟ بیاید به او سلام کنند
بنا چه بود؟ که همراهی امام‌ کنند

رسید آن همه نامه، از آن همه لبیک
بنا چه بود؟ که همراه او قیام کنند

بنا چه بود؟ بجنگند با فسادِ یزید
که در رکابِ ولی کار را تمام کنند

حسین با زن و‌ فرزند راه کوفه گرفت
بنا چه بود؟ به ناموسش احترام کنند

بنا نبود بیاید به قتلگاه، حسین
که دور او‌ ته گودال ازدحام کنند

*تاريخ نوشته چهارصد پيرمردِ كه به اصطلاح مُفتي و صاحبِ فتوا هم بودند، به صف شده بودن، قربةً الي الله مي زدن...*

بنا نبود که پیران بر او عصا بزنند
چنین به زخم‌ قدیم خود التیام کنند

*از اينجا به بعد رو خودِ امام زمان گريه ميكنن و داد مي زنند...*

بنا نبود که از کوفه تا خرابه ی شام
نگه به خواهر او از فرازِ بام کنند

بنا نبود به اجبار نیزه و شمشیر
ورود عائله در مجلس حرام کنند

شاعر محسن ناصحي

من زینب صبور تو بودم ولی حسین
هنگام قتلِ صبر تو صبرم تمام شد

دیدم که جای آب لبت نیزه میخُورَد
ازآن به بعد آب به لب ها حرام شد

ای احترامِ واجبِ زینب، دَمِ غروب
عریان شدی و جسم تو بی احترام شد

بعد از عبورِ چکمه ی شمر از تنت حسین
صحبت ز نعل های سواره نظام شد

خیلی نگاهشان به من اذیت کننده بود
دور و بَرِ تو، دور و برم ازدحام شد

کارم کجا کشیده که پرده نشین شهر
با شمر بد دهن، سَرِ تو همکالم شد

حسين...اي تشنه لب حسين
حسين...عشقِ زينب حسين

حسين...اي بي كفن حسين
حسين...بي پيرُهَن حسين

آن دَم بريدم من از حسين دل
كآمد به مقتل شمرِ سيه دل

او مي دويد و من مي دويم
او سويِ مقتل من سويِ قاتل

*اي واي حسينم... چقدر امروز زينب اين مسير رو مي دَويد، يا كنارِ بدنِ علي اكبر، يا كنارِ بدنِ قاسم، هي مي اومد بالايِ تَل...*

او مي نشست و من مي نشستم
او روي سينه من در مقابل

* وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِك... وَالشِّمرُ جالِسٌ، نَفَسِ مادرم گرفت...*

او مي كشيد و من مي كشيدم
او خنجر از كين، من آه از دل

*صداي هلهله داره مياد، يه عده دارن كف ميزنن، يه عده دارن تكبير ميگن، زمين كربلا داره ميلرزه، حضرت زينب سلام الله عليها اومد پيش امام سجاد، آقا داره توي تب ميسوزه، پرده ي خيمه رو كنار زدن، نگاه كردن... سري به نيزه بلند است در برابر زينب...
هلال بن نافع ميگه: ديدم لب هاي حسين داره بهم ميخوره، نزديك اومدم، مي دونستم حسين نفرين كنه همه زير و رو ميشن، گفتم: بذار خيالم راحت بشه، اما ديدم داره ميگه: جگرم داره از تشنگي ميسوزه، تشنگي داره منو ميكشه... گفت: دلم سوخت رفتم سپرم رو پر از آب كردم، به سختي همه رو كنار زدم، نزديك گودال شدم، ديدم شمر با لباس هاي غرق خون از گودال بيرون اومد، گفت: هلال كجا داري ميري؟ گفتم: دارم برا حسين آب مي برم، گفت: دير اومدي كار تموم شد... دامن عربيِ شو كنار زد: ديدم سر حسينِ، گفتم: نانجيب! بالاترين جنايت رو كردي، چرا تن و بدنت داره ميلرزه؟ گفت: هلال! لحظه هاي آخر حسين، گوشه ي گودال هيچ زني نبود، اما يه صدايي ميشنيدم، يه خانومي هي مي گفت: "بُنَيَّ!" مادر!...*