نمایش جزئیات

روضه وتوسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شبِ پنجم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

روضه وتوسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام  اجرا شده شبِ پنجم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

امشب، شب امام‌ حسنی هاست..شب عبدالله ابن حسنه.. امشب باید امام حسنی گریه کنید میدونید یعنی چی؟ یعنی باید آروم‌ گریه کنید.امام‌حسنی ها همیشه یه غمی تو دلشونه نمیتونن به کسی بگن..نباید به کسی بگن ...
امام‌حسنیا یه کاری کردن‌ که امام‌حسینیا نکردن. امام‌حسنیا یه چیزی دیدن، امام‌حسینیا ندیدن‌. امام حسنیا یه جایی بودن که امام‌ حسینیا نبودن... امام‌حسنیا یه جایی دست یه عده رو‌گرفتن. امام‌حسنیا زمین‌خورده هارو بلند میکنن. امام حسنیا خاکی‌هستند...*

*عبدالله دم در خیمه ایستاده داره تماشا میکنه، همه ی صحنه هارو دیده، آخرین نفره از خونواده و اهل بیت حسین. یعنی تک به تک همه ی صحنه هارو دیده، برا همینم نتونسته تحمل کنه. دم در خیمه علی اکبر رو‌ دید چه جوری رفت. قاسم رو دید، عباس رو دید، علی اصغر رو‌ دید....*

مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد

بر تن از پیرُهن خویش کفن ساخته است
او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است

رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک
مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک

یازده جُرعه‌ی ناب از یَمِ حیدر خورده است
خوب پیداست که بر غیرتِ او بَرخورده است

دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند
به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند

او یتیمی است که نعلین ندارد حتی
فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی

او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود
دامن پیرُهنش زیر قدمهایش بود

چند باری به زمین خورد ولی باز دوید
تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید

خیره چِشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود
دورِ گودال فقط دایره در دایره بود

همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند
حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند

حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده
قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده

باید از بینِ همه رد بشود می‌داند
نه محال است مُرَدد بشود می‌داند…

*دید دور حسین حلقه زدن، یه‌حلقه دور گودال، یه حلقه توی گودالند. آخه گرد و خا ک ها بالا رفته، دیگه دم دمای غروبه هوا داره تاریک میشه، هوا تاریک بشه، چشم درست نمیبینه چه خبره. فقط از دور میدید این نیزه ها بالا و پایین میره،نیزه ها پایین میاد شمشیرها بالا میره..یه عده بالای گودال ایستادن دارن با سنگ‌میزنن، یه حلقه هم دورتر ایستادن، امام باقر میفرماید:اینا چیزی گیرشون نیومد بزنن نه شمشیر داشتن، نه نیزه داشتن، نه چوب داشتن، نه سنگ داشتن. این حلقه دور گودال ایستادن دارن فحش و ناسزا میدن....* 

رد شد از حلقه‌ی پیرانِ عصا زن
و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن
نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید

از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری
وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها
همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها

به خودش گفت کمی مانده برو
از وسط این همه جامانده برو
پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد
متراکم، متراکم، متراکم‌تر شد

داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد
از دل هلهله‌ها، هَروله‌ها رَد می‌شد

رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و
کمانگیر وکف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک

مجروح دوید و
لب گودال رسید و
ته گودال چه دید و…

که سنان بود و سنان داشت
نیزه‌ای فاتحه خوان داشت

حرمله غرقِ عرق چِشم بر آن نیمه‌ جان داشت
آخرین تیر خودش را به کمان داشت

مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود
 ولی قدِ کمان داشت
پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود…

پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد
تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد
راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد

ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد
او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد

کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست
کاش می‌شد که علی چِشم حسن را می‌بست

باز از خاک حسن مادر خود را برداشت
شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت…

شاعر:حسن لطفی

می خواست دست وپا بزند نیزه ها نزاشت
بابای خود صدا بزند نیزه ها نزاشت

در قتلگاه هردو بدن زیر ورو شده 
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
 
با پنجه های گرگ‌تنش جستجو شده 
 عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده

مقتل نوشته، با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند

شاعر:قاسم نعمتی

 

" وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى..."

*همین‌جور که ابا عبدالله تو‌گودال افتاده زیر نیزه وخنجر صدا زد"احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى."
بگیرید خواهرم رو نذارید بیاد ...*

"وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه"

*همچین‌ که این شمشیر به دست عبدالله خورد. دست به پوست آویزان شد، یه ناله ای زد، میدونید اون ناله چی بود؟! "فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه" «وای مادر...»
اینجا با شمشیر به بازوی عبدالله زدن، توکوچه ها هم با غلاف شمشیر به بازو زدن، که امام صادق فرمودن: علت شهادت مادر ما فاطمه همون ضرباتی بود که اون نامرد تو‌کوچه ها به بازوی مادرم فاطمه زد.....*

فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ(ع) وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.»

*از دور دیدن‌ حرمله تیرو برداشت حنجره رو نشون‌گرفت چنان این‌ حنجره رو‌ زد، عبدالله افتاد تو بغل حسین ...
همه ی اون دوسه تا تیری که نامرد زده همه رو ابی عبدالله دیده یکیش که تو بغل خودش همین عبدالله بود. یکیشم علی اصغرش، همچین  که این بچه رو سرِ دست گرفت دید این بچه ای که تا حالا ناله هم نمی کرد، هیچی هم نمی گفت، گریه هم‌ نمی کرد یه مرتبه دید داره دست وپا میزنه انقدر حرمله یهویی تیر زد که ابی عبدالله یهو دید این بچه یه خِس خِسی کرد......ای حسین......*