نمایش جزئیات

مناجات امام زمان روحی له الفدا و توسل به حضرت علی اصغرعلیه اجرا شده شبِ هفتم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

مناجات امام زمان روحی له الفدا و توسل به حضرت علی اصغرعلیه اجرا شده شبِ هفتم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ العَصرِ والزَّمانِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا داعِيَ اللّٰهِ وَرَبَّانِيَّ آياتِهِ

اگر با من نبود این ابرو بارانی که من دارم
 برایم دردسر می شد گناهانی که من دارم

 من از وقتی که یادم هست غرق معصیت بودم
چه اندوهی ست در حال پریشانی که من دارم

دل شیطانی نفسم را به دست آوردم و دیدم
چه سودی می برد از بار خُسرانی که من دارم

ضرر کردم، سرِ بازار هم بی‌مشتری ماندم
خودت گاهی بخر از جنسِ ارزانی که من دارم

*آقاجان! چیزی برای عَرضه ندارم..اما اومدم کلاف نخ آوردم‌ برات..اومدم‌ اسم‌ منم بنویسی عزیز زهرا!...آقا جان!....*
 
من از بی کربلایی گم شدم در شهر، کاری کن
دلت آیا نمی سوزد به هجرانی که من دارم؟

*عزیز زهرا! آقاجان راستی امشب کجایی؟

 "ليْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ؟بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَی أَبِرَضْوَی أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًی عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَوَ لا تُرَی وَ لا أَسْمَعَ لَكَ حَسِیسا وَ لا نَجْوَی "....خیلی برام سخته همه رو‌می بینم تو رو‌نمی بینم..صدای همه رو‌می شنوم و فقط صدای تو رو‌نمی شنوم...آقاجان!* 

 بمیران و به دیدارم بیا تا اهل گورستان
به پا خیزند از دیدار مهمانی که من دارم

 یقیناً من هم از سرچشمه با خود نور خواهم بود
 اگر بیرون بیاید ماه پنهانی که من دارم

 تو می آیی مُحرم ها برایم روضه خواهی  خواند
 بخوان روشن بماند آهِ سوزانی که من دارم

 بخوان از روضه ی اصغر، بخوان از تیر از خنجر
 بخوان تا خون ببارد چِشم گریانی که من دارم

*مرحوم سید حیدر حلی ، از علما و شعرای بزرگ شیعه ست سالها از این شهر به اون شهر ، از این زیارتگاه به اون زیارتگاه ، دنبال یوسف زهرا میگرده.یه قصیده ای گفت، گفت این قصیده رو می برم روبروی قبر و حرم ابی عبدالله می خونم وارد حرم شد قصیده شو مقابل مضجع ملکوتی ابی عبدالله خواند :*
 

"اَتری تَجیءُ فَجیعهً
 بِأمَضَ مِن تِلْکَ الفَجیعه؟

حَیثِ الحُسینَ عَلی الثَری 
خَیلُ العِدی طُحِنَت ضُلُوعه"

*یعنی اون لحظه ای که ابی عبدالله  رو زمین افتاد سوارها با اسبها اومدن اینقدر رو این بدن تازوندن که اینجا سَید حیدر میگه :"طُحِنَت ضُلُوعه....."

"قَتَلَتهُ آلُ أمية ظامٍي إلى جنبِ الشريعَة”

تا اینجا رو‌خوند اما وقتی به اینجا رسید یه اتفاقی افتاد تا این‌جمله رو‌گفت:"و رضيعُه بدم الوريدٍ مُخضَّبٌ فاطلُب رضيعَه"یه مرتبه دید یه دستی اومد رو شونه اش سَید حیدر بس کن منه مهدی دیگه طاقت شنیدن ندارم ...*

عجب رازی است در روضه یقین دارم همین دنیا 
نجاتم می دهد ذکر حسین جانی که من دارم

 شروعم با تو بود و با تو خواهد بود پایانم
ندارد هیچ کس آغاز و پایانی که من دارم

*بریم‌در خونه ی علی اصغرامام‌حسین‌..
میرزای قمی که روضه می گرفت هرشبی که مداح میومدروضه بخونه ..می پرسید آقا! از کی بخونم؟ میرزای قمی می فرمودن: از علی اصغرِ امام حسین برام بخون‌..شب دوم پرسید آقا از کی بخونم؟ فرمود: از علی اصغر امام حسین بخون.. شب سوم ..شب چهارم..شب پنجم..هرچی می گذشت مداح سؤال می کرد از کی بخونم؟ میرزای قمی می فرمود از علی اصغر امام حسین بخون..مداح اعتراض کرد، آقا!چند شبه داریم از علی اصغر میخونیم. میرزا گفت: آری، هر ده شب و میخوام‌ از علی اصغر برام بخونی. آخه همه ی شهدا تو‌ کربلا زبون داشتن می تونستن حرف بزنن ..با دستشون می تونستن دفاع بکنند. زره به تن داشتن. اما این شیرخواره نه زبون داشت که حرف بزنه، نه می تونست از خودش دفاع کنه، یه مرتبه ابی عبدالله دید این بچه داره دست وپا میزنه. ....

شب هفتم رسیده میبینی
بازم‌اصغر به گریه افتاده

توی خیمه کنارِ گهواره
به‌گمونم رباب جون‌ داده

بازم انگار، مادری تشنه
روضه ی شیرخواره میخونه

خالیه آسمون آغوشش
از شبِ گاهواره میخونه 

«میدونی چی میگه؟»
لا لالا گلم‌ لالاعلی اصغرم لالا

کودکش رو‌حسین با خود برد
رفته شاید با آب برگرده

شاید این دفعه با لبِ سیراب
شیر خوارِ رباب برگرده

شاید این دفعه حرمله دستش
وقت پرتاب تیرها بِبُرِه

شایدم تیر، پرت شه اما 
به علی اصغر حسین‌ نخوره

شاید این دفعه روی دست حسین‌
اصغرم دست و پا نزنه

واسه یک قطره آب الهی که 
یه پدر رو به دشمنا نزنه 

کاش میشد؛ ولی نشد‌ که‌ نشد
باز هم‌ تیر با شتاب آمد

باز دست حسین پُرخون شد 
غم سراغ دلِ رباب اومد

مونده حیرون دوباره ارباب و
باز نگاهش به پهنه ی دشته

یه قدم سمت خیمه اومده و
دو قدم سمت دشت برگشته

*همه دیدنداین بچه رو زیر عبا پنهان کرده یه قدم میره سمت خیمه ها یه قدم برمی گرده ..خدا نیاره برا کسی بچه اش رو دستش جون‌بده..خدا میدونه اون لحظه چقدر سخته..بچه تو‌بغلت جون داده، نمی تونی برگردی خونه ات، میگی الان مادرش چشم به راهه......*

تا نبینه رباب اصغر رو
طفل رو‌ داخل عبا برده‌

مُتَحَیِّر حسین از صحرا 
پشت اون‌ خیمه سَر درآورده 

*یه مرتبه دیدن ابی عبدالله پشت خیمه ها رو زمین نشست. با نوک‌ خنجر یه قبر کوچولو آماده‌ کرد تا اومد این بچه رو تو‌ خاک بذاره..یه مرتبه دید یکی داره میگه ،حسین‌ صبر کن، بذار یه بار دیگه بچه ام رو ببینم .....ای حسین .....

«صَلَی اللّهُ عَلَیْکَ یا مَظْلوم یا أَبا عَبدِاللّه»