حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

قسمت دوم روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شبِ نهم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

قسمت دوم روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شبِ نهم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

ابی عبدالله دید همه یاراش افتادن اصحابش یه طرف، شهدا یه طرف، کسی براش نمونده از طرفی هم‌ گوشش به خیمه هاست صدای بچه ها داره میاد بریده بریده میگن العطش. دل حسین داره می لرزه یه مرتبه دید عباس پشت سرشه. با ادب اومد پشت سرآقا یه سؤال کرد." يَا أَخِي هَل مِن رُخصَه؟"یعنی آقا اجازه دارم‌ من برم‌. تو‌ همین فاصله ای که حسین برگشت صاحب صدا رو ببینه. نوشتن تمام‌ محاسنش پر از اشک‌ بود.اینقدر گریه کرد..تو هم‌ میخوای بری داداش..؟ عباس گفت آقا سینه ام تنگ شده دیگه طاقت ندارم حضرت فرمود: تو‌صاحَب لِوای منی. تو علمدار منی. اگه میخوای بری، برو، اما "أُطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ"...میخوای بری برو، اما برا آب برو. بعضی نقلها نوشتن باهم زدن به دل میدان .. اومد مشک برداشت با هیچ‌کس خدا حافظی نکرد.. بعضی از نقلها هم‌ نوشتن عباس رفت. اما رفتنش حماسه داشت. رجز میخوند می رفت به دل لشگر...

ابی عبدالله هفت تا وداع داشت. وداع با علی اکبر خیمه رو بهم ریخت. شهدا وداع دارن. اصحاب وداع دارن. اما برای عباس هیچ‌ گزارشی نیومده.چرا وداع نکرد؟! اصلاً بچه ها نیومدن خداحافظی کنن..چون باورشون نمیشد عمو برنگرده. میگفتن عباس بره با آب میاد نمیشه بره نیاد. لذا رفت به سمت شریعه. رسید کنار شریعه همه مطمئن هستند عمو میاد، نشست کنار آب، دست رو برد زیرخُنکای آب، آب رو آورد بالا یه دفعه دستش رو از آب بیرون‌ کشید...

خدا رحمت کنه استادحسان لطیف آورده‌ میگه دستش رو برد زیر آب دست رو از آب بیرون کشید گفت...*

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

*دیگه این دستی که به این آب خورده رو نمی خوام. چشمم‌خورد به آبی که بچه هات  دارن براش میمیرن این چشم رو‌ دیگه نمی خوام. لذا بلند شد"رَمَی المَاءَ عَلَی المَاءِ"آب رو روی آب ریخت. سوار اسبش شد. تصمیم‌عباس قطعیه باید برسه حرم.. همه ی حواسش به خیمه هاست..کاربلده میدونه نباید مستقیم نره، مارپیچ باید بره. جوری که برسه. چهار هزار تیرانداز نشستن رو‌ کُنده ی زانو هدف یه نفره. تیراندازا تیر زدن اما همه ی حواس عباس به مشکه مثل پدری که بچه اش رو بغل میکنه، مشک رو بغل کرد. تو‌ خیمه همه منتظرن.
 رفتنی لحن عباس حماسی بود اما برگشتن لحنش عوض شد یه دفعه دیدند یه صدا بلند شد "وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی" همه دلا لرزید، گفتن چی شده دستش قطع شده؟ اما عباس میاد، عموش جعفر طیار هم یه دستی تونست بیاد، تونست بجنگه. اومد جلوتر دوباره یه صدا بلند شد... صدا ضعیف تره فهمیدن دست دیگرس رو هم زدن..
چیکار کنن عباس رو‌ متوقف کنند؟ راهی نداره عباس بی دست می تازه یه هدف داره اونم رسوندن آبه. یه مرتبه مشک آبش رو زدن.. "فَوَقَفَ العَباس مُتَحیّرا"...
متحیر شد.جلو بره آب نداره برگرده دست نداره چی کار کنه؟ تو همین‌ حال آب داره می ریزه همه امیدش داره می ریزه.. مقتل مقرم‌ نوشته همه ی لشگرفهمیدن دست نداره دیگه نمی تونه دفاع کنه . عمر سعد گفت دسته دسته بریزید از اسب پایین  بندازیدش. عده ای میومدن، دور عباس، همه فرار می کردن هی رفتن واومدن. شمر یقه ی یکی رو‌گرفت گفت کجا فرار می کنی؟ مکه نمیگید عباس ابن علی دست نداره .گفتن آره دست نداره اما دوتا چشم داره بیچاره می کنه. گفت من کارش رو تمام می کنم حرمله کجاست؟ یه‌جوری چشم رو زد... آدم یه خار تو‌ چشمش بره  با دست باید خار رو درآره اما عباس دست نداره هرکاری کرد نشد. سر رو‌تکون داد تیر بیرون‌ نیومد. دوتا زانوش رو آورد بالا سر رو‌ خم‌ کرد سرش برهنه شد. کلاه خودش از سرش افتاد، دشمن گفت تنها جای سالم‌ عباس سرشه..بدنش پر از  زخمه، سر سالمه، ریختن دورش یه نانجیبی دو‌ دستی با عمود آهنی به فرق عباس زد.

تیر به‌ چشم‌ خورد هرکاری کرد نتونست در بیآره، عمود آهن رو زدن، نوشتن با صورت به زمین‌ خورد... نوشتن ابی عبدالله سر هر شهیدی می رسید با یه دست تن رو بغل میکرد اما نشست بالاسر عباس دو دستی آروم سر رو برداشت..

نشست دید یه چشم‌ پُره خونه یه چشم پُره اشکه خونا رو‌ پاک‌ کرد. ابی عبدالله تا دید عباس داره گریه می کنه بهم ریخت فرمود  
"مَا یُبکِیکَ یَا أخا" من بی برادر شدم تو داری گریه می کنی. صدا زد حسین‌ جان گریه ام برای الان نیست. گریه ام برای یه ساعت دیگه است، تو الان سر من رو برداشتی اما یه ساعت دیگه هیچ کسی نیست سرت رو برداره.. سرت رو‌خاک می مونه...
 
   عباس نگرانیت جا داشت. نگران بودی سر داداشت روی زمین نمونه نگران بودی کسی هست سرش رو برداره یا نه؟ آره به جا یه نفر لشگر سرش دعوا کردن.. هرکی می گفت بزار من برم  سر رو بِبُرَّم... زودتر از زینب رسیدن..
ابی عبدالله دوتا حرف آهسته درِ گوش دو نفر گفت..اولیش رو‌ درگوش عباس گفت... گفت بلکه بلند شه بیاد چی گفت؟..*

گریه ام میگیره از تو طاقت بره
زنده باشی تنت به غارت بره 

*هنوز اون‌ حرف آهسته رو‌ نگفته*

عباس! سکینه بی آب هم ازت راضیه
راضی نشو زینب اسارت بره

*پاشو دارن به خیمه ها نگاه میکنن، روشون به حسین وا شده*

میبینی تو‌حرم اشک رقیه رو
بعد تو بسپارم به کی ناموس حیدر رو

*همه منتظرن ابی عبدالله برسه بچه ها از خیمه ریختن بیرون ..همه  دیدن بابا داره میاد با این آستیناش هی اشکاش رو‌ پاک می کنه..اومد جلو.. همه شنیدین رفت عمود خیمه عباس رو خوابوند اما یه نقل دیگه هم هست نوشتن رفت به طرف زینب، آروم سرش رو آورد کنار گوش خواهر گفت: زینبم‌ بگو‌ گوشواره هارو درآرن...بگو‌ معجرها رو‌ محکم‌ کنن.. ای حسین .....